كه يزدانش گويند، وديگر فاعل شر وآن ظلمت است كه أهرمن نام دارد.
وگويد: وجود را دو أصل است، يكى نور، وديگرى ظلمت كه از آن هر دو تعبير بيزدان واهرمن شود، وخير ومنفعت همه از نور، وشر وفساد همه از ظلمت.
وگفته: يزدان بر كرسي نشسته است، چنانكه خسروان بر تخت خويش.
وگفته: سبب قتال ونزاع در ميان مردم، جز زن ومال نيست، پس برأي خوشنودى نور زنان را بايد خلاص داشت، وأموال را مباح كرد، وهمه ء مردم را در أموال وزنان يكديگر شريك ساخت، چنان كه در آتش وآب وعلف شريكند.
ونيز گويد: چون يك تن را زن جميله باشد وديگرى را زنى زشت، شرط عدالت آن است كه أين كس زن جميله ء خود را چند مدت به برادر ديني خود گذارد، وزن زشت أو را پذيرد. وهمچنان مال خود را با نادار قسمت كند، واگر راضى نباشد به عنف از أو بستانند وبه ديگران رسانند.
وقباد پادشاه إيران به أو ايمان آورد ومردم شر طلب وغوغاجو دنبال أو را گرفتند، واو زن ومال مردم را بر يگديگر حلال نمود، ونكاح محارم را مباح شمرد، واشرار دست بفروج وأموال مردم گشاده داشتند، تا آنكه در كوچه و بازار با مخدرات درآميختند. كار به جائى رسيد كه مزدك به حرم خانه ء قباد رفت وخواست با مادر انو شيروان درآميزد.
انو شيروان را أين حال بسيار ناگوار آمد، وپيش آمد پاى مزدك را بوسه زد وبسيار زارى كرد تا أو را ازاين كار منصرف نمود، وأين كينه را در دل خود پرورش مى داد، تا آنكه بعد از پدر به تخت سلطنت نشست واستوار گشت، أو را با تدبير با جمله ء تابيعن جمع فرمود، وبا براهين عقلي ونقلي بطلان مرام وعقايد أو را آشكارا نمود، وسپس أو را با تابعينش كشتند، وزنان مردم را بخانه شوهران فرستادند، وهر مالي كه مزدكيان بردند به صاحبانش تسليم، واگر مرده