گرفتن خونبها عقل آن به حال خود باز آيد خونبها را از او باز نمىتوان گرفت سى ام هر گاه كسى كارى كند كه گوشهاى كسى كر شود و چيزى نشنود به شرطى كه مأيوس شوند از شنيدن او خونبهاى او را بايد داد و اگر از شنيدن او مأيوس نشوند بلكه ممكن باشد كه بعد از مدتى بشنود انتظار بايد كشيد سى و يكم هر گاه كسى كارى كند كه هر دو چشم كسى چيزى نه بيند خواه حدقه به حال خود باشد و خواه نباشد ضامن خونبهاى اوست سى و دوم هر گاه كسى كارى كند كه هيچ بوئى را نشنود ضامن خونبهاى اوست و اعتبار حال او به بوهاى خوش و بد مىتوان كرد و اگر به اينها معلوم نشود به قسامه عمل كنند و در بعضى احاديث وارد شده كه حضرت امير المؤمنين على عليه السلام فرموده كه لته را بسوزند و پيش دماغ او برند اگر چشم او پر آب شود دروغ ميگويد و الا راست است سى و سيم آنكه كسى كارى كند كه ذائقه شخصى بر طرف شود ضامن خونبهاى اوست بقول بعضى از مجتهدين سى و چهار آنكه كسى كارى كند كه شخصى در حال جماع منى او به دشوارى بيرون آيد سى و پنجم آنكه كسى كارى كند كه زن او حامله نشود سى و ششم آنكه كسى كارى كند كه هميشه بول از شخصى آيد و منقطع نشود بر قول بعضى از مجتهدين سى و هفتم آنكه كسى كارى كند كه شخصى حرف نتواند زد و زبان داشته باشد و اگر چه بعضى از حروف را تواند گفت و بعضى را نتواند گفت قياس بر بيست و هشت حرف بايد كرد سى و هشتم آنكه كسى هر دو استخوانى كه دندانها آدمى بر آن نشسته و گوشت روئيده بشكند هر گاه دندانها با آن نباشد سى و نهم آنكه كسى گردن شخصى را بشكند و همچنان كج بماند چهلم آنكه كسى كارى كند كه چيزى به گلوى شخصى فرو نرود چهل و يكم آنكه كسى هر دو دست كسى را از بند دست كه آن را زند گويند ببرد چهل و دوم آنكه كسى در استخوان دست كسى را كه ذراع گويند تا مرفق جدا كند چهل و سيم آنكه كسى هر دو بازوى كسى را تا دوش جدا از دست ببرد چهل و چهارم آنكه كسى پشت شخصى را بشكند و همين حكم دارد اگر كسى را كوژ پشت كند به حيثيتى كه قادر بر نشستن باشد چهل و پنجم آنكه كسى زخمى بر ديگرى زند چنان كه مغزى كه در مهره هاى پشت است بريده شود چهل و ششم آنكه كسى هر دو پستان مرد يا زن را ببرد و همين حكم دارد بريدن سرهاى پستان ايشان بقول بعضى چهل و هفتم كسى ذكر كسى را از بيخ يا از حشفه ببرد و اگر چه عنى باشد چهل و هشتم آنكه شخصى خصيه كسى را ببرد چهل و نهم آنكه كسى هر دو طرف فرج زنى را ببرد خواه صحيحه باشد آن زن و خواه علت دار چون رتقا و خواه بكر باشد و خواه غير بكر و خواه كوچك
(٤٤١)