يا غايب باشند حد مىتوان زد و سنت است امام را تلقين انكار كردن كسى را كه اقرار مىكند چه مكروه است حريص ساختن اقرار كننده را بر اقرار مگر كسى را كه عالم به حال او باشد فصل دوم در آنچه تعلق به حدود دارد و آن سى امر است دوازده امر واجب و پنج امر حرام و هفت امر سنت و شش امر مكروه اما دوازده امر واجب اول اقامت حدود بر حق الله و حق الناس بعد از مطالبه صاحب حق دوم حاضر شدن شهود و بعضى از مجتهدين حاضر شدن جمعى را براى اقامت حد واجب مىدانند و اقل ايشان يك است و بعضى گفته اند كه اقل جماعتى كه حاضر شوند بايد كه ده كس باشند و بعضى سه كس نيز گفته اند و بعضى اين حاضر شدن را سنت مىدانند سيم امر كردن كسى را كه مىخواهند سنگسار كنند به غسل ميت كردن و كفن پوشيدن و اگر غسل نكرده باشد واجبست كه بعد از رجم يا حد او را غسل دهند و كفن كنند چهارم نماز گذاردن بر او و دفن كردن او بعد از كشته شدن پنجم آنكه گواهانى كه به زنا كردن او گاهى داده اند اول ايشان سنگ بزنند هر گاه موجود باشند ششم آنكه امام ابتدا به زدن سنگ كند اگر به غير گواه پيش او ثابت شده باشد هفتم آنكه اگر بر شخصى رجم و جلد واجب شود اول او را تازيانه بزنند آنگاه رجم كنند هشتم آنكه در سنگسار كردن زن را تا سينه و مرد را تا كمر در زمين پنهان كنند و بعضى از مجتهدين اين را سنت مىدانند و اگر بعد از آنكه ايشان را در زمين پنهان كرده باشند بگريزند پس اگر ثبوت آن به گواه شده ايشان را بر گردانند و اگر به اقرار آن ثابت شده اگر سنگ بر او خورده برگردانيدن او لازم نيست نهم آنكه زانى را برهنه كرده سنگسار كنند بر قول بعضى و بعضى گفته اند به طريقى كه در حالت زنا كردن بوده بزنند دهم پوشيدن عورتين مرد واجبست و زن را با رخت بزنند يازدهم سخت زدن تازيانه و بعضى ميانه گفته اند دوازدهم اجتناب كردن از زدن تازيانه بر سر و رو و فرج ايشان و اما پنج امر حرام اول اهمال كردن در دفن كسى كه او را سنگسار كرده باشند دوم اقامت حد غير قتل بر زنى كه بيمار باشد و اميد نيك شدن او باشد يا زنى كه نفاس يا استحاضه داشته باشند چه اين هر دو بيمارند تا آنكه بهتر شوند و اگر مصلحتى تقاضا كند كه اقامت حد بايد نمود حد ضغث بايد زد چنانچه مذكور شد سيم اقامت حد بر زنى كه حامله باشد تا آنكه بزايد و طفل او مستغنى از او شود اگر كسى نباشد كه محافظت او كند و شير دهد چهارم اقامت حد در حرم كعبه كسى را كه ملتجى به حرم كعبه شده باشد پنجم گذاشتن كسى كه او را از حلق
(٤٢٦)