سيزدهم آنكه عقد بر خلاف آنچه زن گفته باشد واقع شود در اين صورت مهر المثل بايد داد بر قول بعضى از مجتهدين چهاردهم آنكه سفيه بى اذن ولى به زياده از مهر المثل صداق كند و دخول كرده باشد چه در اين صورت منصرف به مهر المثل مىشود پانزدهم آنكه هر گاه شخصى به ديگرى گويد كه تزويج كردم به تو كنيز خود را به شرطى كه تزويج كنى به من دختر خود را و آن كنيز را صداق او كند چه در اين صورت مهر المثل ميدهد شانزدهم آنكه اگر به شبهه با زنى دخول كرده باشد در اين صورت مهر المثل ميدهد هفدهم هر گاه كنيزى را پيش شخصى گرو كرده باشند و آن شخص به او دخول كند به گمان آنكه جايز است او را در اين صورت مهر المثل بايد داد هجدهم هر گاه شخصى كنيزى را بى رخصت آقاى او دخول كند مهر المثل بايد داد نوزدهم هر گاه كنيزى را به بيع فاسد خريده باشند و به او دخول كنند مهر المثل بايد داد بيستم هر گاه زنى را به اكراه دخول كنند مهر المثل بايد داد بيست و يكم هر گاه زنى بزرگ مدخوله شخصى زن كوچك او را شير دهد برو لازم است كه مهر المثل زن كوچك را بدهد هر گاه دانسته شير داده باشد بيست و دوم هر گاه دو عادل گواهى دهند كه فلان مرد زن خود را طلاق داده و آن زن شوهر كند و بعد از آن كذب گواهان ظاهر شود به آن زن مهر المثل ميدهد ورجوع بر گواهان مىكند و همچنين همين حكم است در صورتى كه گواهان گواهى دهند كه ميانه زن و شوهر او رضاع واقع شده و او بر آن شوهر حرامست و حاكم شرع ميانه ايشان تفريق كند بعد از آن آن زن شوهر كند آنگاه ظاهر شود كه گواهان دروغ گفته اند در اين صورت شوهر دوم مهر المثل ميدهد و زن همان زن شوهر اول است بيست و سيم هر گاه دو كس به شوهر بودن يك زن دعوى كنند و آن زن تصديق يكى از ايشان كند مىبايد كه زن قسم بخورد جهت ساقط شدن دعوى آن شخص ديگر پس اگر زن قسم نخورد و آن شخص قسم بخورد مهر المثل مىبايد داد بيست و چهارم هرگاه شخصى بر زنى دعوى كند بعد از آنكه آن زن به شوهر رفته باشد و گويد كه من در عده رجوع كرده ام و زن تصديق او كند قول زن را قبول نمىكنند و او غرامت مهر المثل مىكنند بيست و پنجم آنكه اگر زن دعوى كند كه مهر من مقدار معين است و شوهر گويد من نمىدانم زيرا كه وكيل من عقد كرده و
(٢٩٦)