مىفرمايد (قل هل ننبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله من لعنه الله) [60 المائدة 5] و هم مىفرمايد (ربنا آتهم ضعفين من العذاب والعنهم لعنا كبيرا) [68 الاحزاب 33] و در حق يهود فرمود (لعنوا بما قالوا) [64 المائدة 5].
و چگونه مىگويند ترك لعن موجب مواخذه نيست مگر ندانستهاى كه خداى موالات أولياء ومعادات اعداى خود را فريضه كرده، و چنانچه از تولى سؤال كند از تبرى هم، مگر نمى بينى كه چون يهودى اسلام آورد و بعد از كلمه شهادتين بايد اظهار برائت از ساير اديان كند، مگر نشنيده است كه شاعر مىگويد:
تود عدوى ثم تزعم اننى صديقك ان الرأى عنك لعازب و اگر نه دشمنى دشمنان خدا لازم بود بايد دوستى ايشان واجب باشد، چه به اجماع مسلمين مرتبه بين عداوت و ولايت نيست، والتالي باطل بالضرورة فالمقدم مثله، و اگر به جاى اين لعن استغفار كند اگر معتقد وجوب لعن نباشد البته توبه او مقبول نگردد، چه تائب از بعض معاصى با ارتكاب ديگرى تائب ونادم بر گناه خود نيست، و اگر كسى در طول عمر خود ابليس را لعن نكند اگر بى اعتقاد وجوب باشد كافر است و مخالف نصوص كتاب و سنت، و اگر به اعتقاد وجوب باشد البته خطا كرده كه از متابعت خداى و رسول غفلت ورزيده، با اينكه در اين مقام فرقى ظاهر است چه حال ابليس معلوم و كفرش ضرب المثل و امساك از لعن او موجب شبهه نيست، به خلاف رؤساى باطل و أهل ضلال كه سكوت مايه اشتباه گروهى از مسلمين است، و اجتناب از او مورث شبهه و موجب ضلال است.
و اگر كسى دعوى كند كه حال زياد و حجاج بر ما معلوم نشده وخوض در امر ايشان سزاوار نيست، چه فرق دارد با اين سخن كه حال معاويه ومغيرة نيز بر ما معلوم نيست، و بعد عهد وتطاول زمان وتمادى ايام مانع از اطلاع شد