باشد لعنه الله ولعن اشياعه.
و در (مروج الذهب) است مكرر بعد از قتل سيد الشهداء بر بساط شراب بنشست و مغنيان احضار كرد وابن زياد را به جانب دست راست خود بنشاند، و روى به ساقى نمود و اين شعر مشئوم قرائت كرد:
اسقنى شربة تروى مشاشى ثم صل فاسق مثلها ابن زياد صاحب السر والامانة عندى ولتسديد مغنمى وجهادى و در (كامل التواريخ) مذكور است كه يزيد در ايام معاويه به عزيمت حج وارد مدينه شد و بر سفره شراب نشست، حسين عليه السلام وابن عباس خواستند كه به روى داخل شوند، بعضى گفتند ابن عباس بوى شراب را مىشناسد وى را اذن نداد و حسين عليه السلام وارد شد بوى طيبى كه استعمال مىكرد با شراب منتشر شد، امام فرمود اين چه بوئى است؟ يزيد گفت عطرى است كه در شام مىسازند، آنگاه قدحى شراب طلبيد و خورد، باز قدحى ديگر طلب كرد فقال: (اسق ابا عبد الله فقال له الحسين: عليك شرابك ايها المرء لاعين عليك (1) منى، فقال يزيد لعنه الله:
الا يا صاح للعجب دعوتك ذا و لم تجب الى القينات والشهوات والصهباء والطرب وباطية مكللة عليها سادة العرب وفيهن التي تبلت فؤادك ثم لم تتب فنهض الحسين فقال بل فؤادك يا بن معاوية.
از اين قصه سخت روئى و بى شرمى و سوء فطرت وفرط دنائت آن پليد هويدا شود.