وهم در (مروج الذهب) گويد كه يزيد را بوزينهاى بود كه او را ابو قيس نام گذاشته در مجلس منادمه خود حاضر مىكرد و متكائى براى او در محفل خود طرح مىنمود و گاه گاه او را بر گورخرى كه رام و آرام كرده بود و رياضت شده براى اين كار بود سوار مىنمود و بر او زين و لگام مى بست و در حلبه سبق مسابقت خيول مىنمود، يك روز چنان افتاد كه گورخر ابو قيس سبقت گرفت وقصب السبق بربود، وهم چنان سواره و نيزه بدست گرفته به حجره يزيد داخل شد وابو قيس را در اين حال قبائى از ديباى سرخ و زرد در بر بود قلنسوه اى از حرير ملون رنگارنگ بر سر داشت و گورخر را زينى از حرير احمر منقوش وملمع به الوان كرده بودند آن روز يك تن از شعراى شام اشاره به اين قصه كرد و گفت:
تمسك ابا قيس بفضل عنانها فليس عليها ان سقطت ضمان الا من رأى القرد الذى سبقت به جياد امير المؤمنين اتان الحق اين مؤمنين كه خون فرزند پيغمبر بريزند، و با دختران صحابه او در يوم حره در آويزند و اسب در حرم او به بندند و مدينه را چنان خالى گذارند كه بر منبر پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم - العياذ بالله - سگان بول نمايند اميرى چنين را محتاجند كه گاه با يوز به شكار رود و گاه با بوزينه مسابقت نمايد، و گاه حليف مقامر وخمور و گاه رفيق ناى وطنبور باشد، بالجملة سيوطى در (تاريخ الخلفاء) از (مسند ابو يعلى) روايت مىكند كه ابو عبيده جراح از رسول خداى نقل كرده (لا يزال امر امتي قائما بالقسط حتى يكون اول من ثلمه رجل من بني امية يقال له يزيد (1).