و البته اذيت اين جماعت به على عليه السلام امرى است طشت از بام افتاده، و هر چه ستر كنند (كالطبل من تحت القطيفة) مشهود عارف و عامى بلكه معلوم جماد و نامى است.
حديث ديگر ابن ابى الحديد از عبد العزيز جوهرى كه از اجله ثقات ومعتمدين ايشان است نقل كرده كه سند بابن عباس مىرساند كه با عدى در كوچهاى از كوچههاى مدينه راه مىرفتم و دست او در دست من بود با من گفت همانا گمان نمىكنم صاحب تو را - يعنى علي عليه السلام را - جز مظلوم، با خويشتن گفتم نبايد بر من پيش گيرد و بر من غلبه كند، پس به او گفتم رد ظلامه او كن چون اين بشنيد دست از دست من كشيد و در گذشت، و همهمه داشت آنگاه به ايستاد و من به او رسيدم گفت يابن عباس گمانم اينستكه مانع اين مردم نشد از رفيق تو جز اينكه او را كوچك شمردند، با خود گفتم اين سخن بدتر از اول بود آنگاه با او گفتم بخداى او را كوچك نشمرد آن روز را كه او را امر كرد سوره براءة را از ابو بكر استرداد فرمايد.
شكر خداى را كه عدى در اين مقام اعتراف كرد كه او و اصحابش علي عليه السلام را ظلم كردند و حق او را به نا حق بستدند.
و هم اين حديث را ابن ابى الحديد در ذيل احوال عدى از كتاب موفقيات زبير بن به كار زبيرى كه از اكابر ثقات مورخين اين طايفه است حكايت كرده.
حديث ديگر محمد بن عبد الكريم شهرستانى در كتاب (ملل ونحل) نقل كرده كه پيغمبر فرمود (جهزوا جيش اسامه لعن الله من تخلف عنها).
وصدر اين حديث اگر چه متواتر است ولى ذيل آن كه مشتمل بر لعن است از طريق عامه اين بنده در غير (ملل ونحل) نديده ام وتيم وعدى به اتفاق ونعثل چنانچه از (روضة الاحباب) جمال المحدثين ايشان حكايت شده در آن جيش