مىگويد كه بعد از صلح امام حسن معاويه امام عادل شد ومصيب، و قبل از او باغى بود ولى عادل بود امام نبود و جنگ با امير المؤمنين و امام حسن كه امام بر حق بودند به خطاى در اجتهاد واقع شده، ولى بعد از او ديگر شكى در امامت و لزوم طاعت او نيست (1) وسيوطى در اوليات معاويه نوشته كه اول كسى استكه پسرش را خليفه و وليعهد كرد.
اما قهر و غلبه معلوم است، چه هر كس با او جنگى كرد مقتول و مغلوب شد، و بر فرض كه يزيد را فاسق بدانند منافاتى با امامت او ندارد چنانچه از شارح (مقاصد) شنيدى كه امامت بشوكت بافسق وجهل منافاتى ندارد يعنى در صورتى كه از اول باشد، و در صورتى كه طارى باشد با هيچ يك از طرق خلافت منافى نيست چه در اخبار ايشان كه در صحيحين مروى شده حث بر لزوم طاعت و وجوب متابعت سلطان و منع از تفريق كلمه امت، و خروج از امر خليفه زمان اگر چه ظالم باشد بيش از اندازه است، چنانچه دو خبر از بخارى ومسلم خواهى شنيد.
وشارح (عقايد نسفيه) در ذيل عبارت مصنف كه مىگويد (ولا يعزل الامام بالفسق والجور) بعد از تفسير فسق به خروج از طاعت خداى وجور بظلم بر عباد الله گفته:
(لانه قد ظهر الفسق وانتشر الجور من الائمة والامراء بعد الخلفاء الراشدين، والسلف كانوا ينقادون لهم ويقيمون الجمع والاعياد ولا يرون الخروج عليهم، ولان العصمة ليست شرطا في الامامة ابتداء فبقاء اولى تمام شد كلام او بعينه.
بلكه از (جامع الرموز) نقل شده كه سلطانى كه واجب الاطاعة است آن والى است كه بالاى مرتبه او والى ديگرى نيست چه عادل باشد و چه جائر، و بعضى گفته اند عدالت شرط است و اطلاق ادله وجوب متابعت سلطان مشعر به اينستكه اسلام هم شرط نباشد انتهى.