زبان تو و زبان پيغمبر تو در هر موطن و موقفى كه ايستاده در او پيغمبر تو، صلوات بر او و آلش باد.
ش - اكل: در لغت عربى در اصل به معنى خوردن چيزهائى است كه مايع نباشند و استعمال شرب در او صحيح نيفتد چه خوردن در لغت فارسى أعم است از آشاميدنى چنانچه در استعمال فصحاى ايشان وارد شمده نظما ونثرا (شصت كلمه دامغانى) مىگويد:
اسبى كه صفيرش نزين مى نخورد آب * * نه مرد كم از اسب و نه مى كمتر از آبست و گاهى استعمال در معنى مطلق استيلاء و تصرف مىشود به جهت اينكه غالب افراد او در مأكولات اكل است يا أظهر افارد استيلاء اتلاف به نحو اكل است به اين ملاحظه در كليه تصرفات استلائيه اگر چه نسبت به اشياء غير منقوله غير مأكوله باشد استعمال شده و به ازاء او در فارسى مىگويند خانه فلان را مثلا خورد و هم چنين آنچه از اين قبيل باشد.
كبد: به معنى جگر است كه مقابل شش كه عربان ريهء مىگويند باشد و اين كلمه اگر چه مفرد است و هر مفردى از أجزاء بدن انسان مذكر است ولى اين و بعض ألفاظ ديگر مستثنى هستند و اين يكى از آن سى لفظ است كه در أجزاء انسان مصدر به كاف است وهى هذه:
الكف والكرسوع والكوع والكتف والكاهل والكبد والككتد والكلية والكمرة والكعب والكذوب والكعبرة: " عقده مكبلة حائدة عن الرأس ".
والكثفة: " محركة دائرة من الشعر عند الناصية تثبت صعدا والرسمة الوجه ولا يقال الا في الشتم والكر واصل العنق والكراويس: " ما شخص من عظام البدن كالمنكبين