متفرديم (1) تا آخر قصه كه مناسبتى تمام با مطلوب ما ندارد.
وابن حجر در (صواعق) آورده كه چون اين حديث با عبد الملك به پايان آورد عبد الملك گفت از آنان كه اين حديث مىدانستند جز من و تو كسى زنده نمانده، بايد نشر اين حديث نكنى، و تا عبد الملك را زندگانى بر پاى بود اين خبر با كس در ميان نياوردم (2).
و روايتى كه از (كامل الزيارة) ايراد كرديم شنيدى، و ظاهرا هر دو اين حديث را از حضرت امام محمد باقر (ع) شنيده اند ولى حسد وتنافس و اعراض از اهل بيت موجب اخفاى اسم مقدس آن جناب شد. (*) و هم در كتاب (عقد) سند به يسار بن عبد الحكم مىرساند كه چون لشكر گاه حسين (ع) را غارت كردند طيبى در او يافته شد، و هيچ زنى استعمال آن طيب نكرد مگر اينكه مبتلاى به برص شد (3).
و در سيره عبد الملك ابن هشام در ذيل قصه حاملين رأس شريف وحديث راهب كه در كتب فريقين مذكور است مىگويد موافق نقل شمس الدين يوسف قترغلى در (تذكره) كه چون آن جماعت سر مبارك را از راهب باز ستدند، و روانه جانب دمشق شدند چون نزديك دمشق شدند با خود گفتند بيائيد تا اين دنانير را قسمت كنيم مبادا يزيد به بيند و بگيرد، پس كيسه ها را گرفتند و باز كردند و ديدند دينارها به خزف مبدل شده، و بر يك جانب آنها نوشته است " ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون " و بر جانب ديگر مكتوب است " وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون " از اين روى آن دنانير را در نهر بردى - كه نهر دمشق