تضعيف مىكند و هم پدرت را سرزنش و تعنيف، و ذكر كرده بودى در آن كلمات حق علي را، و سابقه قديمه وقرابة قريبه و نصرت مواسات او را در اهوال براى رسول، و تو بفضل ديگران احتجاج وافتخار جستى نه بفضل خود، منت خداى را كه اين فضيلت را از تو مصروف كرد و به ديگرى مخصوص داشت، همانا ما در زمان رسول خدا وقتى كه پدرت با ما بود حق على را واجب مىدانستيم و فضل او را ميرز مىديديم.
چون پيغمبر بدرود جهان فانى گفت پدر تو وفاروق او عمر، اول كس بودند كه حق وى گرفتند و مخالفت او نمودند، بر اين كار اتفاق واتساق كردند و هم دست و هم داستان شدند، آنگاه او را به بيعت خود دعوت كردند، او كندى كرد وتأخر جست، و ايشان در حق او خيالاتى كردند و در صدد قتل او بر آمدند چون چنين ديد بيعت كرد و تسليم نمود، و آن دو او را نه در امرى شريك كردند و نه بر سرى مطلع داشتند، اين ببود تا عثمان براريكه خلافت جاى گرفت وبسيره آن دو رفتار كرد، پس تو وعلى او را عيب جوئى كرديد چندان كه اهل معاصى از ادانى واقاصى در وى طمع كردند، وشما غل وعداوت خود را پنهان داشتيد تا به آرزوى خود رسيديد و او را كشته ديديد.
هان اى پسر ابو بكر انديشه كار خود بنماى و اندازه قدر خويش بشناس تو آن نيستى كه با آنان كه حلمشان همسنگ جبال است وبصلابت عود چنانند كه بقا سرى نرمى نپذيرند، و هيچ بعيد الهمه ادراك غايت ايشان نكند يكسانى جوئى و هم قدرى طلبى، پدرت مهاد سلطنت مرا تمهيد و اساس ملك مرا تشييد كرده، اگر آنچه ما مىكنيم با على صواب است پدرت اول اين كار بوده، و اگر جور است پدرت اصل او بوده، و ما به يارى او اين كار كرديم، و ما طريقه او را اختيار نموديم و به كردار او اقتدار وا داشتيم، ديديم پدر تو كرد آنچه كرد، ما احتذاى مثال واقتفاى فعال