و اين دو معنى دارد، چه يا مراد لهجت و كيفيت تكلم است چنانچه مقتضى وراثت وقرابت آن جناب نيز هست، و يا مراد فصاحت الفاظ وجزالت كلمات او است كه پيغمبر فرمود (أنا أفصح من نطق بالضاد بيد اني من قريش واسترضعت من بني سعد) و مىشود مراد هر دو باشد، چه منطق كيفيت گفتار است، و هر دو را در او مىتوان مندرج كرد و اين سه جهت در هيچ يك از خلق خداى جمع نشده، و اگر نه چنان بود كه اين بزرگوار شهيد ونصوص متواتره در امامت سيد الساجدين عليه السلام وارد شده ممكن بود كه كسى به اين خبر تمسك كرده قائل به امامت آن جناب شود.
ششم - آنكه فرمود هر وقت مشتاق ديدار پيغمبر تو مىشديم بر او نظر مىكرديم و اين مؤكد شباهت صورى آن جناب است بر وجهى كه تذكره جمال نبوى و يادگار حسن مصطفوى بوده.
هفتم - بعد از اين ثناى بليغ با آنكه مظهر رحمت الهى بوده به اقدام آن قوم بر قتل آن جناب نفرين كرد از خداى به چند وجه هلاكت ايشان را طلبيد و عادت پيغمبران واولوا العزم صبر بوده و سيد الشهداء را در مقام صبر ثباتى ديگر و مقامى شامخ بوده كه ملائكه آسمان را بشگفتى در آورد اينجا زبان به نفرين گشود و اين دليل كمال دلسوختگى بفقد او و شدت علاقه وغايت محبت و تمام دل بستگى به آن جناب است.
و در اين فقره چند نفرين كرده كه هر يك بالاستقلال دليلى است بر جلالت قدر او:
يكى اينكه از خداى خواست كه ايشان را از بركات زمين محروم كند، ديگر اينكه ايشان را متفرق و پراكنده دارد، ديگر اينكه جماعت ايشان را پاره پاره كند.