زبيمت در تزلزل فارس وترك * جوافكندى ازسر تاج قزل برك فكندى تاجش از سر ايمظفر * فكن اكنون به ردى از تنش سر قزل بر كست همچون مار افعى * سرش را تانكوبى نيست نفعى توئى امروز از اوصاف شريفه * خدا را ومحمد را خليفه روا دارى كه گبر وملحد دد * دهد دشنام اصحاب محمد تو اورا نشكنى از زورمردى * سرشرا نا بريده باز گردى چنين ديدم از اخبار پيمبر * * كه ذو القرنين بد در روم قيصر بذو القرنين از آن خود را علم كرد * كه ملك فارسى باروم ضم كرد دو قرن او شه اندر جهان شد * بشرق وغرب حكم اوروان شد بيا اى نصر دين كسر صنم كن * بتخت روم ملك فرسى ضم كن كه شرق وغرب را از دولت وكام * بگيرد باز ذو القرنين اسلام زاخبار ملاحم در صحابه * چنين آورد كاتب در كتابه كه در اسلام بعد از قرن بى مر * شود دين دار ذو القرنين ديگر تو آن از ابن عالم رنج بر دار * بكش زنهار مار وگنج بردار بيا از روى عالم رنج ومالست * غرض گنج رضاى ذو الجلال است مراد من از اين نى گنج ومالست * غرض كنج رضاى ذو الجلال است دو قرن ارزان كه ذو القرنين شد شاد * ترا صد قرن عمر ومملكت باد الهى سرور ما پير گردد * چو ذو القرنين عالم گير گردد زنور عدل او عالم منور * امين امين بگو تا روز محشر براى خضر سوى حضرت اسكندر ثانى * نياز بندهء او خواجه صفاهانى اى خلافت سرير ينك شاهى * وى عدالت سپهر ينك ماهى
(مقدمة المعلق ٦٠)