در قلمرو سلطنت او عدالتى حكومت مى كند كه زره خود را نزد يهودى مى بيند و به او مى فرمايد: اين زره من است، آن يهودى كه در شرايط ذمه زندگى مى كند با كمال جرأت مى گويد: ذره من است و در دست من است، بين من و تو قاضى مسلمين.
با آن كه مى داند يهودى خيانت كرده وزره او را ربوده، با او نزد قاضى مى رود و چون قاضى به احترام آن حضرت قيام مى كند، او را براى اين امتياز مؤاخذه مى نمايد و مى فرمايد: اگر مسلمان بود با او در مقابل تو مى نشستم.
و عاقبت يهودى در مقابل اين عدل مطلق اعتراف مى كند و اسلام مى آورد، و امام زره را با مركب خود به او مى بخشد، يهودى مسلمان شده از آن حضرت جدا نمى شود تا در جنگ صفين به شهادت مى رسد. (1) و هنگامى كه خبردار شد خلخال از پاى يك زنى كه در ذمهء اسلام است كشيده شده، تحمل اين قانون شكنى را نداشت و فرمود: " فلو ان امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا ". (2) و در رهگذر چون ديد پيرمردى دست سؤال دراز كرده، به جستجو بر آمد كه موجب گدايى او چيست؟ به آن حضرت دلدارى دادند كه اين پير مرد نصرانى است، بر آشفت كه چگونه در جوانى از او كار كشيدند و در روزگار پيرى او را به حال خود واگذاشته اند كه گدايى كند؟! و فرمان داد كه بر او از بيت المال انفاق كنند. (3) در رعايت حق خلق چنين بود كه اگر اقاليم هفت گانه را با آنچه در زير آسمان آنهاست به او بدهند كه پوست جوى كه دست رنج مورچه اى است از دهان او بگيرد، نمى پذيرفت، (4) و در رعايت حق خالق چنان بود كه او را به طمع بهشتش