كه خبر را درست نقل مى كند و متهم به گرايشى خاص و دست بردن و تحريف در خبر نيست و از رجال اصحاب حديث است.
وى گويد: عمرو بن شمر از ابى ضرار از عمار بن ربيعه روايت كرده كه گفت:
على عليه السلام در روز سه شنبه دهم ربيع الاول سال 37 - يا دهم ماه صفر - نماز صبح را با مردم در تاريكى گزارد، سپس با سپاه عراق به سوى شاميان تاخت و مردم هر گروهى پرچمهاى خود را به دست داشتند و شاميان نيز به سوى اهل عراق تاختند. هر دو طرف تلفاتى دادند ولى اهل شام بيشتر ضربه ديدند و به همين جهت از جنگ خسته شدند و تن به كشته شدن ندادند و اركانشان سست شد.
مردى از سپاه عراق سوار بر اسبى سياه و سرخ و دراز دم در حالى كه غرق در سلاح بود و تنها چشمهايش ديده مى شد و نيزه به دست داشت بيرون آمد و با نيزه اى كه در دست داشت به سر عراقيان مى زد و مى گفت: خدايتان رحمت كند، صفهاى خود را مرتب كنيد، چون صفها و پرچمها مرتب شد رو به آنها و پشت به شاميان كرده، به حمد و ثناى الهى پرداخت و گفت: سپاس خداى را كه عموزاده پيامبر خود را كه پيش از همه اسلام آورد و هجرت كرد و شمشير خدا بود كه بر سر دشمنانش فرود آورد در ميان ما قرار داد، بنگريد، چون آتش جنگ شعله ور شد و غبار نبرد برخاست و نيزه ها درهم شكست و اسبان، دلاوران را به جولان آوردند و جز هياهوى سپاهيان به گوش نرسيد در پى من روان شويد و به دنبال من حركت كنيد. آن گاه بر شاميان حمله كرد و نيزه اش را در دل آنان شكست و بازگشت، ديديم مالك اشتر است.
و مردى از شاميان بيرون آمد و در ميان دو صف صدا زد: اى ابا الحسن اى على، به جنگ من بيا. على عليه السلام به سوى او بيرون شد تا آن كه در ميان دو صف گردن اسبهاشان نزديك هم قرار گرفت، وى گفت: اى على، تو در اسلام و هجرت تقدم دارى، مى خواهى مطلبى را بر تو عرضه كنم كه سبب حفظ اين