قرار گيرم؟ ولى با آنان به پرواز در آمدم و در فرود و فراز با آنان همراهى نمودم، اما يكى از آنها به جهت كينه اى كه با من داشت ميل به ديگرى كرد و ديگرى به جهت رابطه دامادى، و انگيزه ها و حوادث ديگر (كه جاى گفتنش نيست). (1) و نيز فرمود: (من در روزگار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سان عضوى از او بودم، مردم به من مانند ستاره اى در افق آسمان مى نگريستند، ولى روزگار چندان از قدر من كاست كه همتاى فلان و فلان شدم، و سپس در كنار پنج نفرى قرار گرفتم كه بهترين شان عثمان بود، و گفتم: اى افسوس! و روزگار به اين هم بسنده نكرد و تا آنجا مرا فرو آورد كه نظير پسر هند (معاويه) و پسر نابغه (عمروعاص) قرار داد!
راستى كه كودكان هم دندان در آورده اند حتى شير خوارگان). (2) و در نامه اى به معاويه نوشت: (شگفتا از روزگار، كه كسى را همتاى من دانند كه چون من گام بر نداشته و سابقه درخشانى مانند من ندارد سابقه اى كه احدى نيز مدعى آن نيست مگر آن مدعى كه من نمىشناسمش و نپندارم كه خدا هم او را بشناسد! سپاس خدا را بر همه حال). (3) آرى، شگفتا از مردمى كه على مظلوم عليه السلام را كه جان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و همتاى قرآن است با گروهى از مردم بى سر و پا و اوباش قياس كردند! گويى گوششان سنگين بود و اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نشنيدند كه فرمود: (على بن ابى طالب از من است و من از على، هر كه او را با ديگرى قياس كند به من جفا كرده، و هر كه به من جفا كند مرا آزرده است. اى عبد الرحمن، خداوند كتاب روشنى را بر من فرو فرستاد و مرا فرمود كه آنچه براى مردم نازل شده برايشان بيان دارم جز براى على بن ابى طالب كه نيازمند به بيان و توضيح نيست، زيرا خداى متعال فصاحت