او را از دست مأموران رهايى داد. اميرمؤمنان عليه السلام فرستاد نعيم را آوردند، آن گاه چيزى را برداشت كه او را بزند، نعيم گفت: به خدا سوگند كه همراهى با تو ذلت آور و مخالفت با تو كفر آور است. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: تو اين را مى دانى؟
گفت: آرى، فرمود: آزادش كنيد. (1) 11 - امام عليه السلام در نامه به يكى از كار گزارانش نوشت: اما بعد، من تو را در امانت خود شريك نمودم و آستركار و رازدار خود قرار دادم، هيچ مردى از ميان خانواده ام براى همكارى و يارى با من و امانت گزارى به من مطمئن تر از تو به نظرم نمى آمد، اما همين كه ديدى روزگار بر پسر عمويت سخت گرفته و دشمنش چيره شده و امانت مردم دستخوش يغما گشته و اين امت بنا را بر آشفتگى و سر به هوايى و شوخ چشمى و رسوايى گذاشته يك باره مانند سپر وارونه روى از پسر عمويت برتافتى و مانند ديگران از او جدا شدى وبسان ناكسان او را رها ساختى و چون همه خيانت پيشگان به او خيانت ورزيدى! نه پسر عمويت را يارى و همراهى نمودى و نه امانت گزاردى، گويى در اين كوشش خدا را در نظر نگرفتى و هيچ دليل روشنى از پروردگارت نداشتى، و به گمانم با اين امت در كار دنياشان افسون و نيرنگ به كار مى بردى و نيت فريب دادن و چاپيدن اموال آنها را مى داشتى، و چون زمينه خيانت به ملت برايت فراهم شد بى پروا تاختى و با شتاب دست به يغما زدى و مانند گرگ دونده درنده كه به گله حمله كند و بز زخمى دست و پا شكسته را بگيرد اموالى را كه مسلمانان براى بيوه زنان و يتيمان خود اندوخته بودند ربودى، سپس شاد و خوشحال اين اموال را به حجاز بردى و از ربودن و بردن آنها هيچ احساس گناه نكردى. بدا به روزگارت! مثل اين كه ميراث هنگفتى از پدر و مادرت را به خانواده ات سرازير