بودى سواره بر تو تاختيم، حال اگر مى خواهى مانند آن روز را به تو نشان دهيم اسبهاى ما آماده و نيزه هاى ما تيز و بران است.
9 - شريك حارثى و معاويه معاويه به دربان گفت: او را بيرون بر و شريك حارثى را داخل ساز. چون شريك كه مرد زشت رويى بود داخل شد معاويه گفت: تو شريكى و خدا شريك ندارد، و تو يك چشمى و صحيح دو چشم بهتر از يك چشم است، و تو زرد پوستى و سفيد پوست بهتر از زرد پوست است، و تو مخالف وكج روى، و مستقيم بهتر از مخالف وكج رو است، و تو زشت رويى و زيبا بهتر از زشت رو است، پس تو چگونه با اين اوصاف آقاى قوم خود شدى؟
شريك گفت: تو هم معاويه هستى و معاويه جز سگى نيست كه پارس كرده و سگان ديگر را به پارس كردن و زوزه كشيدن وا داشته و سگان هم عوعوكنان و زوزه كشان او را پاسخ داده اند و از همين رو تو را معاويه نام نهاده اند. و تو فرزند صخر (سنگلاخ) هستى و زمين هموار بهتر از سنگلاخ است، وابن حرب (فرزند جنگ) هستى و آشتى بهتر از جنگ است، و تو ابن اميه هستى يعنى كنيزك زاده، پس چگونه أمير المؤمنين ما شدى؟
معاويه دستور داد او را بيرون كنند. او بيرون رفت و در آن حال اين اشعار را مى خواند:
أيشتمني معاوية بن حرب * وسيفي صارم ومعي لساني وحولي من بني عمي رجال * ضراغمة نهشن إلى الطعان يعير بالدمامة من سفاه * وربات الجمال من الغواني (آيا معاوية بن حرب مرا ناسزا مى گويد در حالى كه شمشيرم بران است و زبان در كام دارم)؟!