اعراض (1) را ناسزا گفتى، و نادانيت كه بايد از آن مىپرهيختى تو را فروافكند، آيا كار خدا را با رفيقت (على) چگونه ديدى؟
عمرو چندان گريست كه به رو بر زمين افتاد، مأمور او را بلند كرد، عمرو گفت: اى معاويه، پدر و مادرم فداى آن كس كه از او به زشتى ياد كردى و از مقام او كاستى، به خدا سوگند او به حكم خدا دانا، در طاعت خدا كوشا، در خشم خدا محدود، در دنياى فانى زاهد و به سراى باقى راغب بود، منكر و بزرگ منشى از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودى خدا بود عمل مى كرد...
فقدان او ما را از هم پاشيده و پس از او آرزوى مرگ داريم.
3 - عدى بن حاتم و معاويه معاويه به دربان گفت: او را بيرون بر و عدى بن حاتم را داخل ساز. چون داخل شد معاويه گفت: روزگار از ياد على بن ابى طالب چه به جاى گذارده؟
عدى گفت: مگر جز ياد على چيز ديگرى را هم رعايت كرده است؟ معاويه گفت: او را چگونه دوست دارى؟ عدى آهى از دل بركشيد و گفت: به خدا سوگند دوستى ام دوستى تازه اى است كه هيچ گاه كهنه نمى شود و در سويداى دلم ريشه كرده و تا روز معاد باقى است، سينه ام سرشار از عشق او است به طورى كه سراسر اندامم را فرا گرفته و انديشه ام را اشغال نموده است.
هواداران بنى اميه به معاويه گفتند: اى اميرمؤمنان، عدى پس از جنگ صفين خوار و ذليل گشته است. عدى رحمه الله گريست و اشعارى بگفت كه ترجمه اش اين است:
يجادلني معاوية بن حرب * وليس إلى الذي يبغي سبيل