مثل او نيستى، او با تو بر سر چيزى مىجنگد و تو بر سر چيز ديگر، تو مى خواهى زنده بمانى و او طالب شهادت است، و عراقيان در صورت پيروزى تو از تو بيم دارند ولى شاميان در صورت پيروزى على از وى بيم ندارند، پس چيزى را به آنان پيشنهاد كن كه چه بپذيرند و چه رد كنند ميانشان اختلاف خواهد افتاد، آنان را به كتاب خدا دعوت كن كه ميان تو و آنان داورى كند، و تو با اين كار به هدف خود در برابر آنان دست يافته اى، و من پيوسته همين نظر را داشتم ولى گذاشتم تا وقت نياز به تو بگويم. معاويه آن را پسنديد و گفت: راست مى گويى.
نصر گويد: عمرو بن شمر از جابربن عمير انصارى روايت كرده كه گفت:
... سوگند به خدايى كه محمد را به حق به پيامبرى برانگيخت ما نشنيده ايم كه از روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده هيچ رئيس قومى به اندازه على عليه السلام به دست خود اين همه دشمن را از پاى در آورده باشد، آن حضرت طبق آمار شمارندگان بيش از پانصد نفر از سران عرب را كشت، با شمشير كمانى خود به ميدان كارزار آمده و مى گفت: عذرم به پيشگاه شما و خداوند در اين كار پذيرفته است، من مى خواستم اين شمشير را بشكنم (يا غلاف كنم) ولى يك سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا از آن بازداشت، من با ذوالفقار در دفاع از آن حضرت مى جنگيدم و او مى فرمود: (شمشيرى جز ذوالفقار، و جوانمردى جز على نيست).
راوى گويد: ما شمشير را از او مى گرفتيم و خود پيش مىافتاديم ولى باز آن را از دست ما مى گرفت و خود را به عرض صف دشمن مى زد و در ميان آنها نفوذ مى كرد، به خدا سوگند كه هيچ شيرى خشمگين تر و ضربه زننده تر از او بر دشمنش نبود.
نصر گويد: عمرو بن شمر از جابر نقل كرده كه گفت: من از تميم بن حذيم