اينان كيستند و اگر نه به حق على تو را دشنام مى دهم! معاويه گفت: اين عمروعاص و اين مروان بن حكم و اين سعيد بن عاص و اين هم خواهرزاده من است. (1) ابوطفيل گفت: عمرو را ماليات مصر زبان در از نموده و مروان و سعيد را ماليات حجاز، خواهرزاده ات را هم به تو بخشيدم. معاويه گفت: اى ابوطفيل روزگار از دوستى على براى تو چه نهاده؟ گفت: به خدا سوگند مانند دوستى مادر موسى به موسى و باز هم از خدا عذر تقصير مى خواهم. معاويه گفت:
روزگار از اندوه تو بر او چه نهاده؟ گفت: اندوه عجوزه اى دردمند و پير مردى دلسوخته. گفت: از دشمنى ما چه در دل دارى؟ گفت: همان دشمنى آدم با ابليس كه لعنت خدا بر او باد!
5 - هانى و معاويه معاويه به دربان گفت: او را بيرون بر و هانى بن عروه مرادى را داخل ساز.
چون داخل شد معاويه گفت: اى هانى، تويى كه به على بن ابى طالب گرايش دارى و در جنگ صفين در ركاب على با مسلمانان جنگيدى؟ هانى گفت: اى معاويه، تو را با شرافت بلند و مقام و الا چكار؟ شما مردم بى سر و پايى بوديد كه چون دانه در منقار عرب از روى زمين برچيده مى شديد تا آن كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد و همه بندگان در همه سرزمينها تسليم او شدند (وشما هم ناخواه مسلمان شديد). اما اين كه بر تو اى پسر هند برشوريده ام هرگز از آن پشيمان و عذرخواه نيستم، و اگر تو را در آن روز جنگ مى ديدم نيزه ام را در پهلويت فرو مى بردم. به خدا سوگند از روزى كه تو را دشمن داشته ايم هرگز ميل دوستى تو نداشته ايم و هنوز شمشيرهايى را كه با آنها به جنگ تو آمديم نفروخته ايم.