كردى براى تو و قوم توست) (1) و ما قوم او هستيم، و فرموده: (براى پيوند و الفت قريش چنين و چنان كرديم) (2) و ما قريش هستيم، و به پيامبر خود فرموده: (خويشان نزديكت را بيم كن) (3) و ما خويشان نزديك اوييم.
صعصعه گفت: آرام باش اى معاويه، (اين همه لاف مزن) زيرا خداوند مى فرمايد: (و قوم تو قرآن را دروغ انگاشتند در صورتى كه حق است) (4) وشما قوم او هستيد، و فرموده: (پيامبر (روز قيامت) گويد: پروردگارا، قوم من اين قرآن را مهجور داشتند)، (5) و اى معاويه اگر ادامه دهى ادامه خواهم داد، و با اين سخن معاويه را محكوم و ساكت نمود.
7 - خالدبن معمر و معاويه معاويه به دربان گفت: او را بيرون بر و خالدبن معمر سدوسى را داخل ساز.
چون داخل شد معاويه گفت: اى خالد، تو را در جنگ صفين ديدم كه بر اسب تيزتك خود سوار بودى و با شمشير با شاميان مى جنگيدى! خالد گفت: اى معاويه، به خدا سوگند كه از كار گذشته ام پشيمان نيستم و پيوسته بر اين آهنگم استوار و دلخوشم، و با اين حال خود را مقصر مى دانم، و خداست كه بايد از او يارى جست و اوست كه تدبير مى كند.
معاويه گفت: اى خالد تو نمى دانى كه من با خود عهد كرده ام كه وقتى به قوم تو رسيدم با آنها چه كنم؟ گفت: نه، گفت: عهد كرده ام كه مردان جنگى را هشدار دهم و زنانشان را اسير كنم. آن گاه ميان مادران و كودكان جدايى افكنم تا همه