اگر مرا بشناسد نزد سلطان موجب آزار من شود -، شبث بن ربعى كه بيش از من از او حرف شنوايى داشت پيش آمد و گفت: سخنى بدتر از اين سخن تو و موقعيتى زشت تر از موقعيت تو نديدم، كارت به جايى رسيده كه زنان را مىترسانى؟! من گواهى مى دهم كه شمر با شنيدن اين سخن شرم كرد و بازگشت.
من گويم: اين شمر با آن كه مردى سخت دل و بى شرم بود از شبث شرم كرد و بازگشت اما آن كس كه به در خانه اميرمؤمنان و خاندانش عليهم السلام آمد و آنان را تهديد به آتش زدن كرد و گفت: سوگند به خدايى كه جانم به دست او است يا بايد خارج شوند يا خانه را با هر چه در آن است مىسوزانم، و گفتند: فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و فرزندان و آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آن است، من گواهى مى دهم كه او شرم نكرد و بازنگشت بلكه كرد آنچه كرد، و اميرمؤمنان عليه السلام را يك ياور و مدافع نبود و تنها زبير بود كه روايت شده: چون ديد گريبان على عليه السلام را گرفته و از خانه خارج كردند شمشير بركشيد و جلو آمد و گفت: اى گروه فرزندان عبد المطلب، آيا شما زنده ايد و با على چنين مى كنند؟! و با شمشير بر دومى حمله كرد، خالدبن وليد با تخته سنگى بر پشت او زد و او زمين خورد و شمشير از دستش افتاد و دومى شمشير را برداشت و بر سنگ كوفت تا شكست.
شيخ كلينى از سدير روايت كرده كه گفت: خدمت امام باقر عليه السلام بوديم كه سخن از حوادثى كه مردم پس از پيامبر خود آفريدند و امير مؤمنان عليه السلام را خوار نمودند پيش آمد، مردى گفت: امام به سلامت باد، پس عزت بنى هاشم و نفرات آنها چه شد؟ فرمود: مگر چه كسى از بنى هاشم باقى مانده بود؟ جعفر و حمزه كه به شهادت رسيده بودند، و دو نفر ضعيف و ذليل تازه مسلمان با حضرتش بودند:
عباس و عقيل كه هر دو از طلقا (آزاد شدگان) بودند. به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر در برابر آنها حضور داشتند آنها دست بر على عليه السلام نمى يافتند و اگر حاضر