خونها و تأخير اين جنگها شود تا در كار خود بينديشى و تجديد نظر كنى؟ فرمود:
چيست؟ گفت: تو به عراق بازگردى و ما عراق را به تو واگذاريم، ما هم به شام خود بازگرديم و تو آن را به ما واگذارى. على عليه السلام فرمود: مى دانم نظرت چيست، قصد تو خيرخواهى و دل سوزى است، اين امر فكر مرا به خود مشغول نموده و خواب را از چشمم ربوده و خيلى آن را زير و رو كردم و همه جوانب آن را سنجيدم ولى سر انجام به اين نتيجه رسيدم كه يا جنگ و يا كفر به آنچه خداوند بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل فرموده است، خدايى كه يادش بلند است از دوستان خود نمى پذيرد كه ببينند خدا نافرمانى مى شود و سكوت كنند و تسليم شوند و امر به معروف و نهى از منكر نكنند، از اين رو ديدم جنگ بر من از تحمل غلهاى آتشين دوزخ آسان تر است.
آن مرد بازگشت و زير لب مى گفت: انا لله وانا اليه راجعون. آن گاه مردم بر يكديگر تاختند و تيرها و سنگها بود كه به سوى هم پرتاب مى كردند و پس از آن كه تيرها تمام شد با نيزه به يكديگر حمله كردند تا نيزه ها هم شكست...
و نيز نصر از رجال خود نقل كرده كه: چون كار قوم بدانجا كشيد على عليه السلام به خواندن خطبه برخاست. حمد و ثناى الهى به جاى آورد و فرمود: اى مردم، كار شما و دشمنتان به آنجا كشيد كه ديديد و از دشمن جز آخرين نفسها باقى نمانده است، و كارها چون پيش آيد آخرش از اولش عبرت مى گيرد. اين قوم بر اساس غير دين در برابر شما پايدارى كردند تا آنجا كه ضربه هاى كارى به آنان زديم، من باز فردا صبح بر آنان مىشورم و آنان را در پيشگاه خدا به محاكمه مىكشانم.
خبر به معاويه رسيد، عمروعاص را خواست و گفت: اى عمرو، تنها همين امشب را فرصت داريم، فردا صبح على كار را يكسره خواهد كرد، نظرت چيست؟ عمروعاص گفت: ياران تو در برابر ياران او مقاومت ندارند و تو هم