بدانچه خوش نداريد وادار كنم. اين را گفت و نشست. (1) نصر بن مزاحم گويد: على عليه السلام در روز صلح با معاويه چون خواست صلح نامه را بنويسد اشتر را فراخواند تا بنويسد، مردى گفت: خودت چيزى بين خود و معاويه بنويس. فرمود: به خدا سوگند من خودم در روز صلح حديبيه صلح نامه را با دست خود نوشتم، و نوشتم (بسم الله الرحمن الرحيم) سهيل گفت: من رضا نمى دهم، بنويس (باسمك اللهم). من نوشتم: (اين چيزى است كه محمد رسول خدا با سهيل بن عمرو بر اساس آن صلح مى كند)، سهيل به پيامبر گفت: اگر نبوت تو را گواهى مى دادم با تو نمى جنگيدم. من خشمگين شدم و گفتم: آرى به خدا او عليرغم تو رسول خداست. رسول خدا فرمود: آنچه او مى گويد بنويس، كه تو على چنين سرنوشتى دارى، تو را نيز مظلومانه وادار به چنين چيزى (به صلح و حذف نام اميرمؤمنان) خواهند كرد. (2) و نيز گويد: عمر بن سعد نوشت: (اين چيزى است كه على اميرمؤمنان بر سر آن مصالحه و محاكمه مى كند)، معاويه گفت: من بد مردى هستم اگر اقرار داشته باشم كه او اميرمؤمنان است آن گاه با او پيكار كنم! عمروعاص گفت: نام او و نام پدرش را بنويس، زيرا او امير شماست نه امير ما. چون نامه را به حضرت باز گرداندند دستور داد نام امير مؤمنان را پاك كنند. احنف گفت: نام امير مؤمنان را از خود پاك مكن. زيرا مىترسم اگر آن را پاك سازى ديگر اين مقام به تو بازنگردد، آن را پاك نكن گرچه مردم به جان هم افتند و يك ديگر را بكشند.
ساعتى از روز بر سر پاك كردن آن گذشت.
آن گاه اشعث بن قيس آمد و گفت: اين نام را پاك كن. على عليه السلام فرمود: