خوبى مى دانم، ولى هرگز اصلاح شما را به بهاى تباهى خودم مصلحت نمى بينم، خداوند گرد خوارى بر چهره هاتان بنشاند)! (1) از سخنان فوق دانسته مى شود كه على عليه السلام راه فرصت طلبى و روش به چنگ آوردن قدرت و حكومت را به خوبى مى دانست ولى به جهت ديندارى آنها را به كار نمى برد، زيرا پيروزى و رستگارى در نظر آن حضرت جز تحصيل رضاى خدا و عمل به حق و عدل چيز ديگرى نبود، و حضرتش آمادگى داشت كه براى تأمين اين هدف جان خود و حكومت و هر چه را كه در نظرش عزيز است قربانى كند.
ابن ابى الحديد گويد: روزى فاطمه عليها السلام آن حضرت را به قيام و شورش تحريك نمود، امام ناگهان صداى مؤذن را شنيد كه: (أشهد أن محمدا رسول الله)، به فاطمه عليها السلام فرمود: آيا مىپسندى كه اين صدا از روى زمين محو شود؟ پاسخ داد: نه، فرمود: اين همان چيزى است كه من مى گويم. (2) و نيز گويد: بدان كه يك سياست مدار زمانى مى تواند به سياست نهايى دست يابد كه به رأى خود و آنچه صلاح ملك و مملكتش و استوارى پايه هاى حكومتش در آن است عمل كند خواه موافق با شرع باشد يا نباشد. و هر گاه در سياست و تدبير خود به آنچه گفتيم عمل نكند بعيد است كارش انتظام يابد و حالش سر و سامان پيدا كند، وامير مؤمنان مقيد به قيود شريعت بود و گرايش به پيروى از شرع و دست كشيدن از همه آراء جنگى و حيله و چاره سازى داشت كه كارش را پيش مى برد ولى با شريعت سازگار نبود، بنابر اين روش حكومتى او مانند روش ديگران كه چنين التزامى ندارند نبود.