عصمت كبرى چنگ زدى. آن گاه خدا او را يارى دهد كه گويد: آرى چنين است. ملك الموت گويد: آن چيست؟ وى گويد: ولايت على بن ابى طالب عليه السلام.
ملك الموت گويد: راست گفتى، از آنچه بيم مى داشتى خداوند تو را امان داد، و به آنچه اميد مى داشتى اكنون رسيدى، مژده باد تو را به پيشينيان صالح، همنشينى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وعلى و فاطمه عليهما السلام! آن گاه جان او را به آرامى مى گيرد... (1) 12 - على بن عقبه از پدرش روايت كند كه گفت: من و معلى بن خنيس بر امام صادق عليه السلام وارد شديم، حضرت فرمود: اى عقبه، خداوند در روز قيامت چيزى جز اين امر ولايت را كه شما بدان معتقديد از بندگان نمى پذيرد، و ميان يكى از شما با ديدن آنچه موجب روشنى چشم او است فاصله اى نيست جز آن كه جانش به اينجا برسد - و اشاره به رگ گردن خود نمود -، آن گاه حضرت تكيه داد.
معلى با چشم به من اشاره كرد كه از آن حضرت سؤال كن. گفتم: اى پسر رسول خدا، چون جانش به اينجا برسد چه مى بيند؟ وبيش از ده بار تكرار كردم كه چه مى بيند؟ و حضرت در همه موارد فرمود: (مى بيند) و بيشتر نمى فرمود. آن گاه در بار آخر نشست و فرمود: اى عقبه، گفتم: بله آقا، بفرماييد. فرمود: حتما مى خواهى بدانى؟ گفتم: آرى اى پسر رسول خدا، دين من با جان من پيوسته (2)، جانم كه برود دينم هم رفته و هر ساعت هم كه به شما دسترسى ندارم (تا از شما استفاده كنم) اى فرزند رسول خدا! و گريستم، حضرت به حال من رقت آورد و فرمود: به خدا سوگند آن دو را مى بيند. گفتم: پدر و مادرم فدايت، آن دو كيستند؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وعلى عليه السلام را. اى عقبه، هيچ گاه مؤمنى نميرد تا آن كه آن دو را ببيند. گفتم: هنگامى كه مؤمن آن دو را مى بيند آيا باز هم به دنيا