است) كه فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى كشد). و فرزند او سنان بن انس نخعى قاتل حسين عليه السلام در آن روز كودكى بود كه روى زمين سينه خيز راه مى رفت.
2 - حسن بن محبوب از ثابت (ابو حمزه) ثمالى، از سويد بن غفله روايت نموده كه: روزى على عليه السلام خطبه خواند، مردى از پاى منبر برخاست و گفت: اى اميرمؤمنان، من از وادى القرى گذشتم ديدم خالد بن عرفطه مرده است، براى او آمرزش بخواه. حضرت فرمود: به خدا سوگند، نمرده و نخواهد مرد تا يك سپاه ضلالت را جلودارى كند كه پرچمدار آن حبيب بن حمار است. مردى از پاى منبر برخاست و گفت: اى اميرمؤمنان، منم حبيب بن حمار، و من شيعه و دوستدار تو هستم. فرمود: حبيب بن حمار تويى؟ گفت: آرى، دوباره فرمود: تو را به خدا حبيب بن حمار تويى؟ گفت: آرى به خدا. فرمود: هان، به خدا سوگند كه تو همان پرچمدارى، تو آن را به دوش مى گيرى و از همين در وارد مى شوى - و به باب الفيل مسجد كوفه اشاره فرمود.
ثابت گويد: به خدا سوگند، نمردم تا آن كه ديدم ابن زياد عمر بن سعد را براى جنگ با حسين بن على عليهما السلام فرستاد و خالد بن عرفطه را در مقدمه لشكر و حبيب بن حمار را پرچمدار آن ساخت و او با همان پرچم از باب الفيل داخل شد...
3 - محمد بن جبله خياط، از عكرمه، از يزيد احمسى روايت كرده كه:
على عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود و گروهى از جمله عمرو بن حريث در برابر او قرار داشتند كه ناگاه زنى نقاب زده و ناشناس پيش آمد و ايستاد و به على عليه السلام گفت: اى كه مردان را كشتى و خونها را ريختى و كودكان را يتيم كردى و زنان را بيوه ساختى! على عليه السلام فرمود: اين همان گرگ بد زبان درشتگوست! اين همان است كه به مردان و زنان شبيه است و هرگز خون [حيض و نفاس] نديده است.
آن زن سر خود را دزديد و به سرعت گريخت. عمرو بن حريث در پى او