كارى كردى؟ و هرگز بر من عيبى نگرفت. (1) روزى در مسجد نشسته بود، دختر بچه اى از انصار طرف جامهء آن حضرت را گرفت، به جهت حاجت او به پا خاست، نه او چيزى گفت، و نه آن حضرت پرسيد چه مى خواهى، تا چهار مرتبه اين كار تكرار شد، مرتبهء چهارم رشته اى از جامهء آن حضرت گرفت و رفت، از آن دختر بچه پرسيدند كه اين چه كار بود كه كردى؟
گفت: اهل من مريضى دارند، مرا فرستادند كه رشته اى از جامهء حضرت براى شفا بگيرم، هرگاه خواستم بگيرم، ديدم مرا مى بيند، حيا كردم، و كراهت داشتم كه در گرفتن از آن حضرت رخصت بگيرم، تا در مرتبهء چهارم آن رشته را از جامه گرفتم. (2) اين واقعه عنايت آن حضرت را به كرامت انسان نشان مى دهد، زيرا به فراست حاجت دخترك را و كراهت او را از سؤال دريافت و چهار مرتبه از جا برخاست كه دختر به حاجت خود برسد، و از جستجو و پرسش خوددارى كرد كه باعث كراهت خاطر و ذلت سؤال او نشود.
كسى كه با اين دقت و ظرافت حرمت و عزت دختركى را رعايت مى كند، آيا منزلت و كرامت انسان در نظر مبارك او تا چه حد است.
در روزگارى كه يهود در شرايط ذمه زندگى مى كردند و آن حضرت در اوج اقتدار بود، شخصى يهودى چند دينار از آن حضرت طلب داشت، مطالبه كرد، فرمود: چيزى نزد من نيست كه به تو بدهم.
يهودى گفت: من هم از تو مفارقت نمى كنم تا طلب مرا بدهى.
فرمود: من با تو مى نشينم، با يهودى نشست، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را همان جا به جا آورد، اصحاب آن حضرت يهودى را تهديد كردند.
فرمود: اين چه رفتارى است كه با او مى كنيد؟
گفتند: يا رسول الله، يهودى تو را حبس كند؟