صرف نظر از همه اينها، امام عليه السلام در سياست و تدبير خود مصلحت اسلام را بر حق شخصى خود مقدم مى شمرد و در راه مصلحت اسلام و ترقى و پيشرفت و برپايى آن بر پايه هاى استوار خود فداكارى مى نمود. ابن ابى الحديد گويد:
كلبى روايت كرده است كه: هنگامى كه على عليه السلام خواست به سوى بصره حركت كند ايستاد و براى مردم سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
چون خداوند پيامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم را قبض روح نمود قريش حكومت را در انحصار خود گرفت و ما را از حقى كه از همه مردم به آن شايسته تر بوديم كنار زد، من ديدم كه صبر بر اين كار بهتر از تفريق كلمه مسلمانان و ريختن خون آنهاست و مردم تازه مسلمانند و دين مانند شيرى در مشك در حال زده شدن است كه كمترين كوتاهى فاسدش مى كند و اندك سهل انگارى آن را فرو مى ريزد، و گروهى كار را به دست گرفتند كه در كار خود از هيچ كوششى دريغ نكردند، سپس به سراى پاداش منتقل شدند و خدا عهده دار محو گناهان و گذشت از لغزشهاى آنان است. (1) اما طلحه و زبير ديگر چه مى گويند؟ آنان كه به اين امر راهى ندارند! آنان حتى يك سال يا چند ماه صبر نكردند كه بر من شوريدند و از بيعت من سر بر تافتند و در امرى با من نزاع كردند كه خداوند براى آنان راهى بدان ننهاده بود، آن هم پس از آن كه از روى رغبت و دل خواه با من بيعت كردند، آنان خواستند از مادرى شير بخورند كه شيرش خشكيده، و بدعتى