كرده و شيعه را مطلقا توهين نموده اند اشكال مى كردم به ويژه آن كه در حق على وارد شده است كه: (جز مؤمن او را دوست نمى دارد و جز منافق او را دشمن نمى دارد). سپس پاسخ آن برايم روشن شد كه دشمنى مذكور در اينجا مقيد به سببى است و آن دشمنيى است كه به خاطر يارى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باشد (يعنى اگر كسى على را به خاطر آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى داده است دشمن بدارد منافق است نه به هر دليل ديگر)، زيرا دشمنى اسبابى دارد از جمله آن كه طبع بشرى اقتضا دارد كه آدمى نسبت به كسى كه به او بدى كرده دشمنى كند و محبت نيز به عكس اين است، و اين غالبا مربوط به امور دنيوى است، و خبر درباره دوستى و دشمنى على عام نيست، چرا كه گروهى او را دوست داشتند و در دوستى او افراط ورزيدند تا آنجا كه او را پيامبر يا خدا دانستند - كه البته خداوند از اين نسبت دروغ مبرا وبرتر است - (و مسلم است كه آنها مؤمن نيستند)، و نيز آنچه در حق على از اين گونه مطالب وارد شده در حق انصارهم وارد گرديده و عالمان چنين پاسخ داده اند كه دشمنى آنها به خاطر يارى كردن پيامبر نشانه نفاق است و دوستى آنها بدين جهت نيز نشانه ايمان است. در حق على هم بايد همين را گفت.
از طرف ديگر بيشتر كسانى كه ناصبى خوانده شده اند به راستگويى و ديندارى مشهور بوده اند، بر خلاف كسانى كه آنها را رافضى خوانده اند كه غالبشان دروغگو و بى پرواى در اخبار بوده اند. اصل در اين مطلب آن است كه ناصبيان معتقدند كه على رضى الله عنه عثمان را كشته يا به قاتلان وى يارى داده است، از اين رو دشمنى با آن حضرت به پندار آنان از روى ديندارى بوده است، علاوه آن كه خويشان برخى از آنان در جنگهاى على كشته شده بودند. (1)