به اينجا آورده؟ گفتم: دوستى تو اى اميرمؤمنان. فرمود: اى حارث، آيا مرا دوست مى دارى؟ گفتم: آرى به خدا سوگند اى اميرمؤمنان. فرمود: هش دار، هنگامى كه نفست به حلقوم رسد مرا آن گونه كه دوست دارى خواهى ديد، و اگر مرا ببينى آن گاه كه عده اى را مانند شتر ناشناسى كه از آبشخوار دور مى كنند از حوض كوثر دور مى سازم حتما همان گونه كه دوست دارى مرا خواهى ديد، و اگر مرا ببينى در حالى كه با لواى حمد پيشاپيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر صراط مىگذرم حتما مرا همان گونه كه دوست دارى خواهى ديد. (1) 2 - و نيز گويد: شبى خدمت اميرمؤمنان عليه السلام رسيدم، فرمود: اى اعور، چه چيز تو را به اينجا آورده؟ گفتم: اى اميرمؤمنان، به خدا سوگند دوستى تو مرا به اينجا كشانده است. فرمود: اينك تو را خبرى دهم كه شكرگزار آن باشى، آگاه باش كه هيچ بنده اى كه مرا دوست مى دارد نميرد و جانش به در نرود تا آن كه مرا آن گونه كه دوست مى دارد ببيند. و هيچ بنده اى كه مرا دشمن مى دارد نميرد و جانش به در نرود تا آن كه مرا آن گونه كه ناخوش مى دارد ببيند. (2) 3 - اصبغ بن نباته (3) گويد: حارث همدانى در ميان تنى چند از شيعيان كه من هم در ميان آنان بودم بر امير مؤمنان عليه السلام وارد شد. حارث افتان وخيزان راه مى رفت و عصا را محكم به زمين مىكوبيد و بيمار بود. امير المؤمنان عليه السلام با توجه به منزلتى
(٤٩٢)