نقل كرده اند. در اين حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نفس شريف خود را شهر علم قرار داده و دستيابى به آن را جز به واسطه ورود از در منع فرموده است، پس هر كه از در وارد شود ميدان وسيعى براى گريز از گناه در پيش داشته و به رستگارى بزرگى دست يافته و به راهى راست هدايت گرديده است. نقل است كه سبب اين حديث آن بود كه يك مرد عرب بيابانگرد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و [به لهجه بيابانى خود] عرضه داشت: طمش طاح، فغادر شبلا، لمن النشب؟ (مردى مرده و فرزندى از خود به يادگار نهاده، مال بازمانده از آن كيست؟ حضرت فرمود:
للشبل مميطا (مال از آن همان فرزند است). در اين حال على عليه السلام وارد شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كلام آن مرد بيابانگرد را براى او باز گفت، و حضرت همان پاسخ را داد. در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انا مدينة العلم وعلى بابها.
و از لطايف در اين باب، آن كه: مرد عربى وارد مسجد شد و نخست به على عليه السلام سلام كرد سپس بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، حاضران خنديدند و در اين باره با او گفتگو كردند، پاسخ داد: من از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: انا مدينة العلم و على بابها، من هم به همين فرمايش حضرت عمل كردم (و خواستم از در وارد شوم). (1) جابربن عبد الله گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه در روز حديبيه در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته بود مى فرمود: (اين مرد امير نيكان و كشنده بدكاران است، هر كه او را يارى دهد يارى شود و هر كه او را تنها گذارد تنها خواهد ماند - اين سخن را با صداى بلند مى گفت -، من شهر علمم وعلى دروازه آن است، پس هر كه طالب خانه (شهر) است بايد نزديك در رود). (2)