ده. خداوند هم در كتاب خود خبر داد كه همانا از شيعيان او ابراهيم است. (1) 3 - موسى وعلى عليهما السلام خلاصه داستان موسى عليه السلام آن گونه كه در سوره قصص آيات 30 تا 33 آمده چنين است: هنگامى كه آن حضرت به همراه همسر و تعدادى گوسفند از مدين بازگشت راه را گم كرد. در اين حال از دور آتشى ديد، به خانواده اش گفت: من آتشى را ديدم، اندكى درنگ كنيد تا بروم شايد راه را پيدا كنم يا پاره اى آتش بياورم تا گرم شويد. چون به سوى آتشى كه از حاشيه وادى طور مى درخشيد رفت پروردگارش او را از جانب راست وادى ندا كرد: اى موسى من خداى يگانه، پروردگار جهانيانم. و اين گونه او را به پيامبرى برگزيد. آن گاه خواست او را معجزه اى دهد كه نشانه نبوت او باشد، به او فرمود: عصاى خود را بيفكن.
موسى عصا را افكند و عصا به صورت مارى بزرگ و جنبنده در آمد. موسى كه ديد عصايش مار بزرگى شده و در جنبش و حركت است و حركات سريع و خيزهاى او بسان مارى سبك خيز است هراسيد و به عقب دويد و بازنگشت. از سوى خداوند ندا آمد: اى موسى، پيش بيا و نترس، اين همان عصاى توست، ما خواستيم معجزه اى به تو دهيم كه ياور تو در دعوى نبوت باشد، آن گاه فرمود:
دست در گريبان خود بر تا وقتى برون آرى بدرخشد اما نه از روى عيب و بيمارى برص. موسى از اين حادثه نيز انديشناك شد. چون اين دو ترس براى او اتفاق افتاد خداوند او را امر كرد كه دست خود را بر روى سينه گذارد يا زير بغل برد تا ترس و دهشت او از بين برود، همان گونه كه در پرندگان ديده مى شود كه هنگام ترس بال خود را مىگشايند و هنگام امنيت بال را مى بندند. آن گاه با اين