ساكت شد به اميد آن كه او را پاسخ دهند و يا يك نفر سخنى بگويد ولى احدى لب به سخن نگشود و كلمه اى نگفت. چون سكوت آنها را ديد از منبر فرود آمد و پياده به راه افتاد تا به نخيله رسيد، مردم نيز به دنبال او به راه افتادند تا آن كه گروهى از سران گفتند: اى امير مؤمنان، بازگرد كه ما تو را كفايت خواهيم كرد.
فرمود: شما نه تنها مرا كفايت نمى كنيد كه خودتان را نيز كفايت نمىتوانيد كرد، و پيوسته اصرار كردند تا حضرت را با همه ناراحتى و اندوهى كه داشت به منزل باز گرداندند.
امام عليه السلام سعيد بن قيس همدانى را با هشت هزار نفر از نخيله گسيل داشت، زيرا باخبر شده بود كه دشمن با جمعيت انبوهى روى آورده است، سعيد بن قيس بر ساحل فرات در طلب سفيان بن عوف شد، وقتى به عانات رسيد هانى بن خطاب همدانى را پيشاپيش فرستاد و او تا نزديك سرزمين قنسرين دشمن را تعقيب كرد ولى آنان گريخته بودند و او هم بازگشت. (1) 29 - و فرمود: همه امتها از ستم واليان خود مىترسند و من از ستم رعيت خود بيمناكم... اى گروه مردمى كه بدنهاتان حاضر است اما عقلتان از سرتان پريده و همدل و هماهنگ نيستيد و اميرانتان گرفتار شمايند، امير شما با آن كه مطيع خداست او را نافرمانى مى كنيد، وامير شاميان با آن كه خدا را نافرمانى مى كند آنها از او فرمان مى برند! به خدا دوست داشتم كه معاويه شما را مانند درهم و دينار با من معامله مى كرد، ده تن از شما را مى گرفت و يكى از ياران خود را به من مى داد! (2) 30 - و فرمود:... مى خواهم با شما مداوا كنم و خود درد من شده ايد، چون