به عاص بن وائل داشتى تو را به او ملحق ساختند.
مروان گفت: اى پير زن بس كن، و به كارى كه براى آن آمده اى پرداز. اروى گفت: اى پسر زن بدكاره تو ديگر چه مى گويى؟ آن گاه رو به معاويه نمود و گفت: به خدا سوگند اين تويى كه اينها را بر من جرأت داده اى! و اين مادر توست كه در قتل حمزه گفت:
نحن جزيناكم بيوم بدر * والحرب بعد الحرب ذات سعر ما كان لي عن عتبة من صبر * فشكر وحشى على دهري حتى ترم أعظمي في قبري (ماييم كه انتقام روز بدر را از شما گرفتيم و آتش اين جنگ پس از آن جنگ بر افروخت).
(من نمىتوانستم در كشته شدن عتبه صبر كنم، از اين رو همه عمر سپاس گزار وحشى (قاتل حمزه) هستم تا استخوانهايم در قبر بپوسد). (1) عمر رضا كحاله گويد: معاويه به مروان و عمرو گفت: واى بر شما، شما مرا در معرض بدگويى او درآورديد و سبب شديد تا سخنان ناخوشايندى از او بشنوم.
آن گاه به اروى گفت: اى عمه، به حاجتت پرداز و دست از افسانه هاى زنانه بردار. اروى گفت: دستور ده سه تا دو هزار دينار به من بدهند. معاويه گفت: با دو هزار دينار اول چه خواهى كرد؟ گفت: مى خواهم چشمه اى پر آب در زمينى نرم و هموار بخرم تا براى فرزندان حارث بن عبد المطلب باشد. معاويه گفت: خوب جايى خرج مى كنى، با دو هزار دينار دوم چه خواهى كرد؟ گفت: مى خواهم جوانان عبد المطلب را به ازدواج همسران شايسته شان درآورم. معاويه گفت:
خوب جايى خرج مى كنى، با دو هزار دينار ديگر چه خواهى كرد؟ گفت: