3 - على عليه السلام در خبرى طولانى فرمود: اينك چيزى خواهم گفت كه تا امروز به كسى نگفته ام، يك بار از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواستم كه برايم دعا كند و آمرزش بخواهد، فرمود: خواهم خواند. آن گاه برخاست و نماز خواند، چون دست به دعا برداشت گوش فرا دادم شنيدم كه مى گفت: خداوندا، به حق على در نزد خودت على را بيامرز! گفتم: اى رسول خدا، اين چه دعايى است؟ فرمود:
مگر نزد خداوند كسى گرامى تر از تو هست كه او را شفيع درگاه خدا سازم؟ (1) 4 - در حديثى طولانى از عطا وارد است كه ابن عباس هنگام مرگ گفت:
خداوندا، من با ولايت شيخ على بن ابى طالب به تو تقرب مى جويم. پيوسته اين جمله را تكرار كرد تا بر زمين افتاد، لختى صبر كرديم سپس او را بلند كرديم ديديم مرده است. (2) 5 - محمد بن احمد انصارى گويد: گروهى از اهل تفويض و تقصير، كامل بن ابراهيم مدنى را خدمت امام عسكرى عليه السلام فرستادند، كامل گويد: با خود گفتم: از او مىپرسم (و خواهم گفت) كه به بهشت نمى رود مگر آن كس كه معرفت مرا داشته و معتقد به رأى من باشد. چون بر سرور خود امام عسكرى عليه السلام داخل شدم چشمم به پيراهن سفيد لطيف و نازكى افتاد كه بر تن داشت، با خود گفتم: ولى خدا لباس لطيف و نازك مىپوشد و ما را به هميارى با برادران دينى فرا خوانده و از پوشيدن امثال آن باز مى دارد؟! امام آستينهاى خود را بالا زد ديدم لباس سياه زبرى بر بدن دارد و با لبخند فرمود: اى كامل، اين براى خداست و آن براى شما.
من سلام كرده و نزد درى كه پرده اى بر آن افتاده بود نشستم، بادى و زيد و كنار پرده را عقب زد نوجوانى ديدم مثل پاره ماه كه حدود چهار سال داشت، به