روبروى خانه كعبه نشسته بودم كه فاطمه بنت اسد مادر اميرمؤمنان عليه السلام كه نه ماهه حامله بود و زايمانش به تأخير افتاده بود پيش آمد و گفت: پروردگارا، من به تو و همه رسولان و كتابهاى آسمانى تو ايمان دارم و من سخن جدم ابراهيم خليل عليه السلام را باور دارم و اوست كه اين خانه كهن تو را بنا كرده است، پس به حق همان كه اين خانه را بنيان نهاد و به حق كودكى كه در شكم دارم از تو مى خواهم كه زايمان را بر من آسان كنى.
ناگاه ديديم كه ديوار پشت خانه شكافت، فاطمه داخل شد و از ديد ما پنهان گشت و ديوار به هم آمد، هر چه كرديم قفل در باز شود باز نشد، دانستيم كه اين كارى خدايى است. فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد در حالى كه اميرمؤمنان على عليه السلام را روى دست داشت و گفت: من بر زنان پيش از خود برترى يافته ام، زيرا آسيه دختر مزاحم به طور نهانى در جايى به پرستش خدا پرداخت كه دوست نمى داشت در آنجا پرستش شود مگر به ناچار، و مريم دختر عمران شاخه درخت خشك خرما را با دست تكان داد تا خرماى تازه فرو ريخت و خورد، ولى من داخل خانه شكوهمند خدا شدم و از ميوه ها و خوراكيهاى بهشت خوردم و چون خواستم بيرون شوم هاتفى مرا ندا داد: اى فاطمه، او را (على) نام گذار كه او (على) (1) است، و خداى على اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خود گرفتم و به آموزش خود ادب آموختم و او را بر علم پوشيده ام آگهى دادم، و او است كه بتهاى نهاده در خانه مرا مىشكند و اوست كه بر بالاى بام خانه ام اذان مى گويد و مرا به پاكى و بزرگى مىستايد، خوشا حال آن كس كه او را دوست بدارد و فرمان برد، و واى بر آن كس كه او را دشمن بدارد و نافرمانى كند. (2)