بست، و مزد آن را صدقه مى داد و خود از گرسنگى سنگ بر شكم مى بست.
شعبى در يادى از آن حضرت گفت: او سخى ترين مردم بود، او اخلاقى را كه خدا دوست مى دارد يعنى جود و بخشش را در خود داشت، هرگز به سائلى (نه) نگفت، و دشمن سرسخت او كه پيوسته در عيب گويى او مى كوشيد يعنى معاوية بن ابى سفيان هنگامى كه محفن بن ابى محفن ضبى (براى خوشايند او) به او گفت: از نزد بخيل ترين مردم آمده ام، گفت: (واى بر تو، چگونه او را بخيل ترين مردم مى خوانى در صورتى كه اگر دو خانه پر از طلا و كاه داشته باشد چندان مى بخشد كه خانه طلايش پيش از خانه كاه تمام مى شود). و اوست كه بيت المال را مى رفت و در آن نماز مى گزارد، و اوست كه گفت: اى درهم و دينارهاى زرد و سفيد، ديگرى را بفريبيد. و اوست كه هيچ ارثى از خود باقى نگذاشت در حالى كه همه دنيا جز داراييهاى شام در اختيار او بود. (1) 2 - ابن عساكر حافظ به سندش از اصبغ بن نباته روايت كرده: مردى آمد و گفت: اى اميرمؤمنان، مرا به تو حاجتى است و آن را پيش از آن كه به تو گويم به خدا عرضه داشته ام، اگر آن را برآورى خدا را ستايش كنم و تو را سپاس گويم، و اگر آن را برنياورى خدا را ستايش كنم و تو را معذور دارم. على عليه السلام فرمود:
حاجتت را بر زمين بنويس كه دوست ندارم خوارى خواهش را در چهره ات ببينم. آن مرد نوشت: من نيازمندم. على عليه السلام فرمود: برايم حله اى بياوريد، آوردند و آن مرد آن را گرفت و پوشيد و اين اشعار بگفت:
كسوتني حلة تبلى محاسنها * فسوف أكسوك من حسن الثنا حللا إن نلت حسن ثنائي نلت مكرمة * ولست تبغي بما قد قلته بدلا إن الثناء ليحيي ذكر صاحبه * كالغيث يحيي نداه السهل والجبلا