اذا ماالتبر حك على المحك * تبين غشه من غير شك وفينا الغش والذهب المصفى * على بيننا شبه المحك (هر گاه طلا را بر سنگ محك زنند بدون شك اندازه عيار وغش آن روشن مى شود، در ما نيز غش و طلاى ناب درهم آميخته است وعلى عليه السلام در ميان ما چون سنگ محك است كه عيار وجود ما را روشن مى دارد).
لفظ صراط نيز از همين قبيل است، زيرا صراط وضع شده است براى هر چيزى كه صاحبش را به مطلوبش برساند، چنان كه اين مطلب از بيان صاحب تفسير المنار استفاده مى شود، كه گويد: (گفته اند: مراد از صراط مستقيم دين يا عدل يا حدود است، و ما گوييم: صراط مجموعه چيزهايى است كه ما را به سعادت دنيا و آخرت مى رساند) (1).
از سخن صاحب مجمع البيان نيز همين مطلب استفاده مى شود، وى گويد:
(صراط راه روشن و پهناور را گويند). (2) بنابر اين صراط هر چيزى متناسب با خود آن است، بدين معنا كه هر چيزى كه سالك خود را به مطلوب وى برساند و او را به مقصودش نائل سازد همان صراط او است خواه جسمانى باشد يا غير جسمانى، از اعراض باشد يا از جواهر. پس دين صراط است، علوم حقه و اعمال صالحه صراط است، پيامبران و رسولان الهى صراطند، امام واجب الاطاعة صراط است.
و امامان معصوم عليهم السلام همه صراطند. زيرا به سوى خدا مى خوانند و بر راه رضاى خدا رهنمايى مى كنند و آنان سروران صاحب ولايت و مدافعان و حاميان و رهبران و رهنمايانند، و از همين رو در زيارت جامعه كبيره وارد است: انتم الصراط الاقوم (شماييد آن راه راست و استوار). وعلى عليه السلام صراط حق كه