بت پرستان را به مقابله طلب كرد (وإن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله وادعوا شهدآءكم من دون الله إن كنتم صدقين). (1) بديهى است كه با تعصبات عامهء مردم نسبت به عقايدشان و با تصلب روحانيين مذاهب بر حفظ پيروانشان و با احساس خطر سلاطين از بيدارى رعاياشان، اگر قدرت داشتند، در مقابله با قرآن درنگ نمى كردند.
با وجود دانشمندان و شاعران و سخنورانى كه اعلام فصاحت و بلاغت بودند و بازار عكاظ را ميدان مسابقه قرار مى دادند، و شعر برنده ء مسابقه را به افتخار او بر خانهء كعبه مى آويختند، اگر قدرت معارضه داشتند آيا در اين مسابقه كه پاى برد و باخت دنيا و دين آنها در كار بود چه مى كردند؟
سرانجام چاره اى نديدند جز آن كه گفتار او را به سحر تعبير كنند (ان هذآ إلا سحر مبين). (2) و به اين جهت ابوجهل به نزد وليد بن مغيره كه مرجع وملجأ فصحاى عرب بود رفت و از او درخواست كرد كه نظر خودت را نسبت به قرآن بگو، گفت: فما اقول فيه فوالله ما منكم رجل اعلم بالاشعار منى، ولا اعلم برجزه منى ولا بقصيده ولا باشعار الجن، والله ما يشبه الذى يقول شيئا من هذا، ووالله ان لقوله لحلاوة وانه ليحطم ما تحته وانه ليعلو ولا يعلى. قال ابوجهل: والله لا يرضى قومك حتى تقول فيه. قال: فدعنى حتى افكر فيه، فلما فكر، قال: هذا سحر يأثره عن غيره. (3) كه اين خود دليل بر تسليم در مقابل اعجاز قرآن است، زيرا سحر منتهى به