مجردات و ماديات است، عدم و نيستى و زمان و مكان در ساحت قدس او راه ندارد.) از امام (عليه السلام) پرسيد: پس دليل بر او چيست؟
آن حضرت او را به آيات خداوند در انفس و آفاق هدايت كرد، و به تأمل در بنيان بدن تذكر داد، كه از وجود اين بنا و دقايق صنع و لطايف حكمتى كه در ساختمان آن به كار رفته، به وجود علم و حكمت بانى اين بنا، پى ببرد، و او را به دقت نظر در ابر و باد و حركت خورشيد و ماه و ستارگان وا داشت، كه به تفكر در عجايب قدرت و غرايب حكمت در اجرام آسمانى به تقدير عزيز عليم برسد، و از حركت متحركات علوى به محركى منزه از حركت و تغيير، ايمان بياورد. (1) ج: تطورات ماده وطبيعت دليل قدرتى برتر از ماده وطبيعت است، زيرا تأثير ماده و مادى محتاج به وضع و محاذات است - مثلا آتشى كه در حرارت جسمى تأثير مى كند يا چراغى كه شعاع آن فضايى را روشن مى كند، تا نسبت خاصى به آن جسم و فضا پيدا نكند ممكن نيست آن جسم به حرارت آن آتش گرم، يا آن فضا به نور آن چراغ روشن شود - و چون وضع و نسبت با معدوم محال است، تأثير ماده وطبيعت در پديده هاى مختلفى كه در ماده وطبيعت نبوده و به وجود آمده و مى آيد ممكن نيست، و هر معدومى كه در آسمان و زمين موجود مى شود، دليل وجود قدرتى است كه تأثير آن محتاج به وضع و محاذات نيست و ماوراء جسم و جسمانيات است (إنمآ أمره إذآ أراد شيئا أن يقول له كن فيكون) (2) د: ايمان به خدا در سرشت آدمى است، زيرا انسان به حسب فطرت، خود را موجودى وابسته و محتاج به نقطهء اتكايى مى يابد، ولى اشتغال به اسباب و تعلق به علايق مانع از وجدان آن نقطهء اتكا است.
هنگامى كه بيچارگى از هر جهت و نااميدى از هر چاره سازى حاصل شود، و هر چراغ فكرى را خاموش و هر دست قدرتى را عاجز ببيند، وجدان خفتهء او