ابوشاكر ديصانى از امام ششم (عليه السلام) پرسيد: دليل آن كه براى تو صانعى است چيست؟
فرمود: " وجدت نفسى لا تخلو من احدى الجهتين، اما ان أكون صنعتها وكانت موجودة، او صنعتها وكانت معدومة، فان كنت صنعتها وكانت موجودة فقد إستغنيت بوجودها عن صنعتها، وان كانت معدومة فانك تعلم ان المعدوم لا يحدث شيئا، فقد ثبت المعنى الثالث ان لى صانعا وهو الله رب العالمين. " (1) چيزى كه نبود و موجود شد، يا خود او، خود را موجود كرده، يا غير او، اگر خودش، خود را موجود كرده، يا هنگامى كه موجود بوده سبب وجود خود شده، يا هنگامى كه نبوده، در صورت اول، به موجود، وجود بخشيدن است و محال، و در صورت دوم بايد معدوم، علت وجود شود، و آن هم محال است، و اگر غير او، او را به وجود آورده، اگر آن غير مانند آن چيز نبوده و موجود شده، حكم او، حكم همان چيز است.
پس به ضرورت عقل، هر چه نبوده و موجود شده، بايد وجود آوردنده و سازنده اى داشته باشد كه عدم و نيستى در ذات او راه ندارد.
از اين رو تمام تطورات و پديده هاى جهان، دليل وجود پديد آورنده ايست كه پديد آورنده ندارد، و مصنوعات و مخلوقات خالقى است كه مصنوع و مخلوق نيست.
ب: اگر در بيابانى ورقى پيدا شود كه حروف الفبا بر آن به ترتيب از الف تا ياء نوشته شده باشد، ضمير هر انسانى شهادت مى دهد كه نقش حروف و ترتيب آنها اثر ادراك و فهم است، و اگر تأليف كلمه را از آن حروف، و تأليف كلام را از كلمات ببيند به نسبت دقت تأليف و تركيب به دانش و بينش نويسنده ايمان مى آورد، و از نظم و دقت گفته و نوشته بر علم و حكمت گوينده و نويسنده استدلال مى كند، آيا تركيب يك گياه از عناصر اوليهء آن از جمله بندى يك سطر كتاب كه دليل غير قابل انكار بر علم نويسنده است كمتر است؟!