يكى اينكه ظاهر از اين كلمه موجودين در حال خطاب است، علاوه بر اينكه اضافه بحسب وضع اولى حقيقت در عهد است، و معهود موجودين است، و اين وجه ضعيف است، چه اگر مراد موجودين حال صدور به راوى غير امام است كه زمان حضرت صادق عليه السلام باشد لازم آيد خروج متقدمين بنى اميه، و ايشان اكثر بنى اميهاند، و قطع داريم به دخول يزيد و معاويه و زياد واضراب ايشان در عموم اين عبارت، و اگر مراد جميع ازمان سابقه است كه صدور از هر امامى به امام ديگر ملحوظ شود اشكال در اخيار ازمان سابقه باقى است.
وجه ديگر اينكه ملتزم مىشويم كه بنى اميه بحسب فطرت اصليه اعوجاجى دارند كه اگر با استقامت فعليه هم مجتمع شود عاقبت كار و خاتمه امر انحرافى از ايشان ظاهر مىشود كه با ارتداد از دنيا بيرون مىروند، و بر فرض قطع به استقامت سابقه احراز بقاى حال او در وقت رحلت جز به استصحاب صورت نبندد، و دليل مذكور كه متكفل تجويز لعن است امارة كاشفة از استيعاب واستغراق افراد ايشان است به حكم خباثت، پس حكم مىكنيم بجواز لعن وتبرى از ايشان.
و ليكن بايد دانست كه مراد از بنى اميه به حكم وضع و لغت يا انصراف رجال منسوبين از جانب آباء باميه است، پس ذكر امامة كه دختر است، و ذكر محمد بن ابى حذيفه كه از جانب مادر انتساب دارد، واضراب ايشان وجهى ندارد، بلكه ابو العاص را از بنى اميه شمردن راهى ندارد، اگر چه خبر ضعيفى در اين باب وارد است (1).