و شرح حال او در شروح (دريديه) و غير آنها مذكور است و در (شرح دريديه) است كه او بجانب كسرى آمده، و استظهار و استنصار از او كرد، كسرى مددى به او داد، و جماعتى از سواران عجم را به ملازمت او امر كرد، و او آمد تا بكاظمه رسيد، عجمان چون وحشت بلاد عرب را ديدند از عزيمت موافقت بازگشتند و سيمى به او دادند، چون او مريض شد از او اذن مراجعت گرفتند ونوشتهاى بكسرى خواستند، ابو الخير براى ايشان نوشت و بازگشتند، و خود به جانب طايف شد و در آنجا حارث بن كلده طبيب عرب سكنى داشت وى را علاج كرد او عبيد وسميه را بحارث بن كلده داد، و اين موافق نقل ابن عبد ربه وابن خلكان است.
وابن اثير در (كامل) وابن خلدون در (عبر) مىگويند: سميه كنيز دهقانى بود از اهل زنده رود كه او را بعنوان حق العلاج بحارث بن كلده بخشيد، و طريق اول اتقن است وامتن، حاصل اينكه سميه نزد حارث بماند و نافع را بزاد و او نفى كرد، آنگاه ابوبكر كه صحابى معروفى است بر فراش او آورد، باز حارث او را نفى كرد او را نفى كرد از خود و اقرار بولديت او نكرد، وسميه را تزويج كرده با عبيد مذكور بالاتفاق، و اين سه تن با شبل بن معبد كه هم از اولاد سميه بودند، آنانند كه شهادت بزناى مغيرة بن شعبه عليه اللعنه دادند نزد عمر، و زياد به اشاره عمر تلجلج كرد، وعمر مغيره را حد نزد بلكه بر شهود اقامه حد كرد، و اين حد از اعاظم مطاعن اوست به شرحى كه در كتب كلاميه مسطور است، و در (عقد الفريد) مىگويد كه زنان زانيه را در جاهليت چنان رسم بود كه علمهائى نصب مىكردند كه معروف شوند، و جوانان زناكار بطلب آنها برآيند، و طريقه اكثر مردم چنان بود كه كنيزهاى خود را اكراه و الزام به زنا مىكردند تا حطام فانى و عرض زايل حيوة دنيا را نائل شوند، چنانچه خداى تعالى مىفرمايد در كتاب مجيد " ولا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا