ذو الرقبهام كه فرستاده شده ام بسوى صاحب قصر يعنى زياد لعنه الله، پس از خواب بيدار شدم، ناگاه ديدم يك تن از غلامان زياد از قصر برآمد، و گفت اينك امير از شما مشغول است، فرياد از اندرون قصر بلند شد، و من در اين واقعه اين شعر سرودم:
ما كان منتهيا عما اراد بنا * حتى تناوله النقاد ذو الرقبه فاسقط الشق منه ضربة ثبتت * كما تناول ظلما صاحب الرحبه (1) و ظاهر اينست كه شطر اول از بيت ثانى اشاره بهمان طاعون، ومراد از صاحب رحبه امير المؤمنين عليه السلام.
تنبيه ابن اثير در (اسد الغابة) بتبعيت ابن عبد البر وابن منده وابو نعيم وابو موسى زياد را از صحابه شمرده با اينكه او نه صحبت با پيغمبر داشته و نه روايت كرده، چه ده ساله بود در وقت وفات، و در مكه نبوده، و به مدينه نيامده، و اگر باشد همان قدر است كه پيغمبر را ديده باشد، و تعريف صحابى بنابر قول مشهور اهل سنت - كه مختار حاجبى وعضدى وتفتازانى وابن السبكى در (جمع الجوامع) وجلال محلى در (شرح) وبنانى در (حاشيه) و غير ايشان است - بر او صادق است.
به اعتقاد آنها، و اكثر چنانچه در كتب مذكوره است بر عدالت صحابهاند مطلقا بلا فحص، و البته بايد زياد عادل باشد اگر چه سب أمير المؤمنين كند، و خيار مسلمين و صحابه را بى سببى بكشد و (بخارى) روايت كرده " من آذى لى وليا فقد آذنته بالحرب " (3) حاليا يا بايد قتل وسب را اذيت نشمارند يا أمير المؤمنين