بود، و به دست غلام خاص و بر مركب مخصوص او سوار بود باسم عبد الله بن ابى سرح والى مصر - به مروان نسبت دهند، و گويند عثمان بري بود از اين امر باطل چنانچه در محل خودش مسطور است، و مروان در جنگ جمل همراه عايشه بود، و در آن جنگ طلحه را تيرى زد كه جان داد، و بعد از فتح اسير شد و حسنين عليهما السلام را شفيع كرد و أمير المؤمنين عليه السلام او را رها كرد، عرض كردند بيعت بگير از او، فرمود مگر بيعت نكرد با من بعد از قتل عثمان، مرا حاجت به بيعت او نيست، انها كف يهودية لو بايعنى بكفه غدر بسبته (1) اما ان له امرة كلعقة الكلب انفه، وهو ابو الاكبش الاربعة، وستلقى الامة منه و من ولده يوما احمرا (2).
فرمود همانا دست او دست يهودى است، چه يهود بغدر معروفند، اگر بدست بيعت كند بسبه خود غدر كند، و مر او را امارتى است مختصر وبيقدر، چنانچه سگى بينى خود را بليسد، و امت را از او و اولاد او روزى سخت شديد خواهد دست داد.
و از آن پس ملحق به معاويه شد، و در شحناء وبغضا امير المؤمنين به حكم خبث مولد و سوء عقيدت جد و جهد نمود، و بعد از وفات أمير المؤمنين دو مرتبه حكومت مدينه يافت، و به روايتى كه جمعى از مورخين اختيار كردند عبد الرحمن ابن الحكم در ولايت او بر مدينه اين شعر بگفت:
فوالله ما ادرى واني لسائل * حليلة مضروب القفاكيف يصنع لحا الله قوما امروا خيط باطل * على الناس يعطى ما يشاء ويمنع و برخى گفتهاند كه اين شعر را در خلافت او گفته، و مروان را از آن روى