بازگشتم نزد اهلم بودم كه سوارى از مكه آمد، و گفت محمد بر وى غلبه كرد، و جايگاه خود كرد وى را، با خود گفتم مادرم بعزايم نشيناد اگر آن روز اسلام آورده بودم و حكومت خيره را مىخواستم او را اقطاع من مىكرد.
اين خلاصه كلام منقول در (اسد الغابه) است، آنگاه ابن اثير گويد:
و گفته شده كه ابواسحاق السبيعى كه راوى حديث است از ذو الجوشن نشنيده بلكه اين حديث از شمر لعنه الله كرده.
و مادر شمر: چنانچه از خطاب حضرت سيد الشهداء عليه السلام با وى " يا بن راعية المعزى " (1) معلوم مىشود بدنائت فطرت و خبث ذات معروف بوده چه اين كلمه چه حقيقت باشد، چه مجاز دلالت بر مقصود دارد، وشبههاى در خباثت مولد وسوء نسبت و حرام زادگى شمر به هيچ وجه نيست، وشمر لعنه الله خود از شجاعان نامدار كوفه بوده و نخست در لشگر امير المؤمنين عليه السلام بود.
و در كتاب (نضر بن مزاحم) است چنانچه غير واحدى از مورخين عامه و خاصه از وى روايت كرده اند كه يك روز در مصاف در آمد وادهم بن حجر از اصحاب معاويه با وى مبارزت كرد وادهم ضربتى بر وى زد كه بر جبهه آن مخذول فرود آمد و به استخوان رسيد و فرو رفت شمر هم ضربتى بزد و كارگر نيفتاد پس باز لشكرگاه خود گشت و نيزه بدست گرفت و اين كرت اين شعر بخواند:
انى زعيم لاخى باهله * بطعنة ان لم تكن عاجله وضربة تحت الوغى فاصله * شبيهة بالقتل او قاتله پس حمله بر ادهم آورد بطعنهاى وى را از اسب در افكند، و در بعض كتب ياد