و گفت مرا بر سرير خود نشاندى آنگاه شروع كردى در سب علي عليه السلام سوگند با خداى كه اگر در من يك خصلت از خصال علي عليه السلام بود دوستر بود نزد من از هر چه آفتاب بر او تابيده، والله هر آينه دامادى پيغمبر، و داشتن فرزندانى چون فرزندان علي احب است نزد من از آنچه آفتاب بر او درخشيده، والله اگر من چنين بودم كه پيغمبر در روز خيبر در حقم مىفرمود " لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله كرارا غير فرار يفتح الله على يديه... " محبوب تر بود نزد من از آنچه مهر بر او تابيده، والله اگر چنين بود كه رسول خداى در غزاى تبوك در حق من مىفرمود: " الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هرون من موسى الا انه لا نبي بعدى " احب است نزديك من از هر چه شمس بر او طلوع كرده، و سوگند با خداى كه ديگر در خانه تو داخل نشوم تا زنده ام.
آنگاه مسعودى رحمه الله مىگويد: و يافتهام در وجه ديگرى از روايات و او در كتاب على بن محمد بن سليمان نوفلى در اخبار است از ابن عايشه و غير او كه سعد چون اين سخن بگفت و خواست كه به پا شود معاويه بادى از خود رها كرد براى او، و گفت بنشين تا جواب آنچه گفتى بشنوى، تاكنون نزد من لئيم تر از امروز نبودى پس چرا ياريش نكردى و از بيعت او تقاعد ورزيدى، چه اگر من مى شنيدم از پيغمبر آنچه را تو شنيدى هر آينه خادم علي بودم تا زندگى مىنمودم، پس سعد گفت: والله كه من احقم به موضع تو يعنى خلافت، معاويه گفت ابا مىكنند بر تو بنو عذره وسعد چنانچه مىگويند فرزند مردى از بنو عذره بود، قال المسعودى قال النوفلى وفي ذلك يقول السيد اسماعيل بن محمد الحميرى:
سايل قريشا بها ان كنت ذا عمه * من كان اثبتها في الدين اوتادا من كان اقدمها سلما واكثرها * علما واطهرها أهلا وأولادا